-
چرا فردا نمی شود؟
شنبه 26 اردیبهشت 1394 15:38
خورشید را میدزدم فقط برای تو ! میگذارم توی جیبم تا فردا بزنم به موهایت فردا به تو میگویم چقدر دوستت دارم ! فردا تو میفهمی فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت. میدانم ! آخ ... فردا ! راستی چرا فردا نمیشود ؟ این شب چقدر طول کشیده ... چرا آفتاب نمیشود ؟ یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته ؟ "شل سیلوراستاین"
-
حقیقت زیرچترعادت پنهان است
شنبه 26 اردیبهشت 1394 09:25
نمیتوان به جایی گریخت ، حقیقت زیر چتر عادت پنهان است . حال که نه فرار دردی را دوا میکند و نه قرار، باید بر مدار صبر سماعی مردانه کرد "ناهیدعباسی"
-
ای مهربان من
جمعه 25 اردیبهشت 1394 15:47
ای مهربان من! من دوست دارمت چون سبزه های دشت چون برگ سبز رنگ درخت نارون معیارهای تازه ی زیبایی با قامت بلند تو سنجیده می شود زیبایی عجیب تو معیار تازه ای است با غربتِ غریبِ فراوانش مانند شعر من _ این شعر بی قرین _ و این تفاخر از سر شوخی ست نازنین! "حمیدمصدق"
-
زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 15:53
انسان ، آهسته آهسته عقب نشینی می کند. هیچکس یکباره معتاد نمی شود یکباره سقوط نمیکند ، یکباره وا نمی دهد یکباره خسته نمی شود، رنگ عوض نمی کند، تبدیل نمی شود و از دست نمی رود .. زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد و تکرار خستگی بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می کند. قدم اول را ، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم شک مکن که...
-
یک شب تو را از قبیلهات میدزدم
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 21:46
ماه شبگردی آواره است که چادرت را کنار میزند خورشید، دیوانهای که خود را به جنون ظهرگاه بیابانت میزند من اما نه ماهم، نه خورشید یک شب تو را از قبیله ات میدزدم و شمشیر میکشم به روی برادرانت تا فراموشت کنند. "آرش شفاعی"
-
یاد تو می افتم..
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 15:00
راستی این روزها از هر خاطره ای که گذر میکنم ... یاد تو می افتم حق با تو بود خیلی دیر شده و من فکر می کنم دیگر وقت رفتن شده زمان هزار بار هم که بنوازد من از تو دور مانده ام . .. آنقدر دور که مرا نمی بینی و من هر روز که در آیینه نگاه می کنم تو را به یاد می آورم که می گفتی : بهار چقدر خسته به نظر می رسی تو بی من طاقت نمی...
-
تقصیر من هم نبود !
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 09:46
اشتباه از شما نبود ! تقصیر من هم نبود ! به جان مادرم خودکشی هم نبود زنگ که زدم اشتباهی پنجره را جای در باز کرد گفتم از شیراز نامه دارید به جای پلهها باز اشتباهی مثل پرندهها از پنجره پرواز کرد . "سارامحمدی اردهالی"
-
آنها که تنها زندگی نکردهاند
سهشنبه 22 اردیبهشت 1394 15:02
آنها که تنها زندگی نکردهاند نمیفهمند که سکوت چگونه آدم را میترساند چگونه آدم با خودش حرف میزند نمیفهمند که آدم چگونه به سمت آینهها میدود در آرزوی دیدن یک همدم .. "اورهان ولی" برگردان:رسول یونان
-
بدون زن مردانگی..
دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 15:48
بدون زن مردانگی مرد شایعه ای بیش نیست ... "نزارقبانی"
-
این روزها...
دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 15:05
این روزها با هر دوست تازهای تنهاییام را دوباره پیدا میکنم و هر دستی که به شانهام میخورد شمارهایست که از گوشی همراهم پاک خواهد شد این روزها به جای نفس درد میکشم لیلا کردبچه"
-
اگر کسی عاشق باشد..
یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 16:01
سالهاست که از جزیره ای متروک نامه ای را در بطری روانه آبهای عالم کرده ام اگر کسی عاشق باشد می تواند کلماتم را بخواند به هر زبانی در هر سرزمینی ... گاهی فکر می کنم کسی می آید و با همان شیشه برایم شراب می آورد ... { عمران صلاحی }
-
زمان کند می گذرد بی تو..
شنبه 19 اردیبهشت 1394 15:28
نه نسیم میوزد نه صدای آوازی میآید و نه در داستانی که میخوانم قهرمان ، کاری میکند زمان کند میگذرد بیتو روغن کاری میخواهد این چرخ قدیمی . "رسول یونان"
-
دیگر نمی توانم کلاغ را به عقاب تشبیه کنم..
جمعه 18 اردیبهشت 1394 10:24
دیگر نمیتوانم کلاغ را به عقاب تشبیه کنم میوه را به چراغی افسانهای چمدانت را بستهای و شاعری دیگر کار من نیست پشت سرت مثل آپارتمانی فرسوده در خود فرو میریزم و .. کوچه را زشت میکنم .. رسول یونان
-
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 15:54
تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بدشگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند... خلاصه کنم: دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود: موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند (تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی و...
-
خب آدمی ست دیگر
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 10:11
خب آدمی ست دیگر دلش تنگ میشود حتی برای کسی که دو ساعت پیش برای اولین بار دیده الان باید علامت تعجب بگذارم جلوی این جمله؟ آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند که فکرش را نمیکنی از همانجا که گم می شوند تعدادشان هم کم نیست هی می آیند و می روند اما این تویی که توی آمدن یکیشان گیر میکنی و وای به حالت اگر که او...
-
نمی خواهم شاعرباشی،باران باش
جمعه 11 اردیبهشت 1394 10:17
باد که بیاید، باران که بیاید تو باید به عمد از میان آوازهای کودکان بگذری چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن خیس و خسته به خانه بیا نمیخواهی شاعر باشی، باران باش ! همین برای هفتپشتِ روئیدنِ گل کافی است ، چه سرخ ، چه سبز و چه غنچه ! سید علی صالحی
-
وقتی دلم به سمت تو مایل نمی شود..
سهشنبه 8 اردیبهشت 1394 09:21
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود باید بگویم اسم دل م، دل نمیشود دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند دیوانهی تو است که عاقل نمیشود تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای از آسمان فاصله نازل نمیشود خط میزنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی ز پنجره داخل نمیشود؟ میخواستم رها شوم از عاشقانهها دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود تا...
-
آفتاب از کجا درآمده است
جمعه 4 اردیبهشت 1394 09:50
آفتاب از کجا درآمده است ، اینکه حوا هوای آدم کرد ؟ با وجودت اتاق ِ سرد و عبوس ، کمی از سردی خودش کم کرد لحظه های نبودنت به خدا ، بارها در خودم شکسته شدم تا به کی توی خواب بایستی حضرت ماه مرا مجسم کرد ؟ عشق ، یک هدیه ی خدادادی است ؛ من کجا و حضور ِ ماه کجا ؟ کاش میشد برای ماه ِ دلت ، جای شایسته ای فراهم کرد دل من مثل...
-
تو نگاهی داری
سهشنبه 1 اردیبهشت 1394 16:01
تو نگاهی داری که به تنهایی یک کوچه تماشا دارد "سهیل ملکی"
-
این کلمه ها را توجیه کن
یکشنبه 30 فروردین 1394 15:35
این کلمه ها را توجیه کن این که مدام شعر شوند و از تو بگویند! هیچ دردی از دل تنگی هایم را درمان نکرده اند! نسترن وثوقی
-
همین که چمدانت را بر می داری،
جمعه 28 فروردین 1394 16:21
همین که چمدانت را بر می داری، همه می پرسند می خواهی کجا بروی .. اما وقتی یک عمر تنهایی ، هیچ کسی از تو نمی پرسد کجایی! انگار همین چمدان لعنتی، تمام ترس مردم از سفر است .. هیچ کسی از تنهایی تو نمی ترسد .. " علیرضا اسفندیاری "
-
مرگ رفتگر پیری است..
سهشنبه 25 فروردین 1394 15:29
مرگ ... رفتگر پیری است هر شب می آید و ایستگاه را از انتظار جارو می کند
-
آرزویم این است
چهارشنبه 19 فروردین 1394 09:47
خسته ام از نوشتن. بیا از تو چیزی ننویسم برای خواندن تمام شعر هایم یک نگاه به چشمانم کافی ست آرزویم این است روزی قلم را از دستم بگیری به جایش آیینه ای در د ستانم بگذاری. چشمانم را در آن ببینم تا تمام شعرهای ناسروده ام را در آن بخوانم. مانی عابدی
-
من صد نگاه داشتم و
چهارشنبه 19 فروردین 1394 09:46
او یک نگاه داشت به صد چشم می نهاد او یک ترانه داشت به صد گوش می سرود من صد ترانه خواندم و نشنود هیچکس من صد نگاه داشتم و دیده ای نبود "نصرت رحمانی"
-
می شناسم ات ،
یکشنبه 9 فروردین 1394 17:24
می شناسم ات ، روشن ، درست ، بی کم و کاست ، می شناسم ات مثل ماهی که دریا را ، مثل علف که عطر ِ اردیبهشت . می شناسم ات ، درست مثل آفتاب که روشنایی صبح را ، روشن مثل پرنده که آزادی را ، بی کم و کاست مثل انتظار که ثانیه شمار ِ ساعت را ... _ سید علی صالحی _
-
مهم این است که..
چهارشنبه 5 فروردین 1394 16:55
نشسته ام اینجا ... درست روی این نیمکت قدیمی ... کنار اولین خاطراتی که ... گم شده اند حالا ... روی همین نیمکت قـــدیمی ... که دیگر ... فرقی نمیکند چند نفره باشد ! مهم این است که باشد ... مهم این است که ... نیست !!! نسترن وثوقی
-
بر بالشی از خاطره بگذار سرت را
شنبه 1 فروردین 1394 10:23
بر بالشی از خاطره بگذار سرت را شاید که فراموش کنی دور و برت را سرچشمه ی معصوم ترین رود جهانی ای کاش خدا پاک کند چشم ترت را گنجشک من ، آهسته به پرواز بیاندیش تا باد پریشان نکند بال و پرت را من ماهی دلتنگ و تو ماه لب دریا می بوسم از این فاصله قرص قمرت را .. " ناصر حامدی"
-
تو رفتی
دوشنبه 25 اسفند 1393 20:30
تو رفتی ... و رفتنت بیش از هرچیز آمدنت را به یاد می آورد...! چه ساده آمدی ... آمدی... و با آمدنت من را به یادم آوردی و هرآنچه از من باقی مانده بود، ... همه را جان بخشیدی ... دستانت، به پهنای آسمان ، با سخاوت خورشید، دستان یخ زده ام را گرما بخشید... لبخندم را روح دمید، جانم را صفا و دلم را... عشق... امید... فردا... و...
-
دل گمراه من چه خواهد کرد
سهشنبه 19 اسفند 1393 20:56
لب من از ترانه میسوزد سینه ام عاشقانه میسوزد پوستم میشکافد از هیجان پیکرم از جوانه میسوزد هر زمان موج میزنم در خویش دل گمراه من چه خواهد کرد با نسیمی که از آن می تراود بوی عشق کبوتر وحشی نفس عطرهای سرگردان دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که میرسد از راه با نیازی که رنگ میگیرد در تن شاخه های خشک وسیاه .. { فروغ...
-
بهارآمده..
پنجشنبه 14 اسفند 1393 21:02
با یک بغل گل سرخ میآیم ! زخمهای قلبم شکوفه کرده است اما افسوس کسی گلهای مرا نخواهد دید بهار آمده همهجا پر از گل و شکوفه است ... "رسول یونان"