اما پرنده بسته اگر باشد

آری اگر
در، باز بود و
باز، پرنده
پس در، پرنده است.
و هم‌چنین اگر
در، بسته بود و
بسته، پرنده
پس باز در پرنده است.
اما دری که باز نباشد
دیگر نه در، که دیوار ...
اما پرنده بسته اگر باشد

دیگر پرنده نیست، که مردار ...


"قیصرامین پور"

ما کوچک شده ایم!!

دور دنیا که چرخیده باشی
باز هم دور خودت چرخیده‌ای
راه دوری نخواهی رفت
حتی در خواب‌های آب رفته‌ات
که تیک‌تاک بیداری
مدام تهدیدشان می‌کند .
می‌گویند دنیا کوچک شده ‌است
و استوا در آینده‌ای نزدیک
همسایه‌ی خون‌گرم‌ قطب خواهد‌شد .
نه همسفرِ خوش‌باور !
دنیا هرگز کوچک نمی‌شود
ما کوچک شده‌ایم .
آن‌قدر کوچک ،
که دیگر هیچ گم‌کرده‌ای نداریم .
دل‌خوش‌ایم که در نیمه‌ی تاریک دنیا
کسی ما را گم کرده ‌است
و دربه‌در دنبالمان می‌گردد ‌
کسی که زنگ در را
همیشه بعد از هجرت ما

به صدا در خواهد آورد ...  


"عباس صفاری"

تنهایی ات بزرگ شده است مرد..

از برکه
به دریا بزن !

تنهایی‌اَت بزرگ شده است مرد .


"رضاکاظمی"

شبیه من؟

من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من ؟
یک شاعر شکسته‌ی تنها شبیه من
               
حتی خودم شنیده‌ام از این کلاغ‌ها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من

امروز دل نبند به مردم که می‌شود
این‌گونه روزگار تو  فردا، شبیه من

ای هم‌قفس بخوان که ز سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از این‌جا شبیه من

از لحن شعرهای تو معلوم می‌شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من

من زنده‌ام به شایعه‌ها اعتنا نکن

در شهر کشته‌اند کسی را شبیه من


"نجمه زارع"                                              

مایل ام به تو

مثل درختی که توی باد
تکیه می‌زند به درختی

مایل‌ام به تو


آرزو دهقانی

اما باور نکن شباهت‌مان را به سنگ

ما به برف فکر می‌کردیم
و رودخانه سنگ‌های مان را می‌بلعید
اما توی موسیقی را شعله‌ی ایستاده می‌دید
شعله‌ای که در آن صدای هم را نشنویم
دندانی که زیان‌مان را می‌جوید
رفته بودیم توی هراسیدن از دست‌ها
در ستودنی آرام جمع شویم با بعد از ظهرِ متلاشی
اما باور نکن شباهت‌مان را به سنگ
مثل سنگ
دربِ رودخانه‌ام را بزن
می‌دانی؟ خیلی‌ها مثل ما شدند
جماعتی نامعلوم که در خورشیدی گم شده گریستند
بی که بدانند گیجِ نام‌های خود است
مرد
زن

و شکلی از ایستادن که بر سکو می‌سوزد


آتفه چهارمحالی"                                                               

دوست داشتن بلدم

شمردن بلد نیستم
دوست داشتن بلدم
گاهی شده
یکی را دو بار دوست داشته باشم
دو نفر را یک‌جا !
چه‌کار می‌شود کرد
دوست داشتن بلدم

شمردن بلد نیستم


آیدین روشن"

                             

درهایی هستند که می خواهند..

درهایی هست که می‌خواهند
از لولاهایشان
فرار کنند
و با بهترین ابرها بپرند.
پنجره‌هایی هست که می‌خواهند
از قاب‌هایشان
رها شوند
و در علفزارهای بک کانتری
با آهوان بدوند.
دیوارهایی هست که می‌خواهند
در گرگ و میش
با کوه‌ها بگردند.
خانه‌هایی هست که می‌خواهند
اثاثیه‌شان را
در گل‌ها و درخت‌ها
خلاصه کنند.
سقف‌هایی هست که می‌خواهند
دلخوش با ستاره‌ها
در دایره‌های تاریکی

سفر کنند.


"ریچارد براتیگان"

میتوانی از دوست داشتنم برگردی؟!

میتوانی از دوست داشتنم برگردی؟!

دوست داشتن که خیابان نیست

تاکسی بگیری

بنشینی

پیشانیت را به شیشه بچسبانی

آه بکشی

وبرگردی به پیش از آن

نه

نمی شود

با دوست داشتنم  کنار بیا

مثل پیرمردها

که با لرزش دست هایشان .


"رویا شاه حسین زاده"

دوستت دارم

گاهی به جای دوستت دارم

می‌پرسد: احوالت چطور است؟

من نیز می‌گویم:

خوبم، خدا را شکر!


"سیدعلی میرافضلی"