ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دلتنگی یعنی
درناها از دل غروب بگذرند و
تو مثل مسافری از قطار مانده
دنباله ی شان را
به چشم هات گره بزنی!
((رضا کاظمی))
هنوز کوچهها هماناَند
خیابانها هماناَند
پنجرهها و مردمِ بیرؤیا، همان.
تنها تویی که نیستی!
رضا کاظمی
کاش در سیارهی دیگری دنیا میآمدیم
زمین را با هم کشف میکردیم
و شهرها و خیابانها و کوچههایش را.
بعد،
گُمَت میکردم!
رضا کاظمی
چه شوربختْ ماهیِ کوچکی که
عاشق نهنگها میشود
حال آنکه خانهاَش
بِرکهای بیش نیست!
رضا کاظمی
اگر بروی
دیگر بهانهای ندارم برای زندهگی،
مثلِ ماهیگیر فقیری که
با تورِ خالی
رویِ بازگشت به خانه ندارد!
رضا کاظمی
دارد پاییز می رسد،
انار نیستم
که برسم به دست هایِ تو
برگم !
پُر از
اضطرابِ افتادن...
" رضا کاظمی "
دلم دیگر به زندگی گرم نیست.
مادر می گوید:
باید کمی به خودت برسی!
اما چگونه
وقتی از هر طرف می روم، به تو
می رسم؟!
(رضا کاظمی)
به احترامِ هر قطاری که از راه میرسد
کلاه برمیدارد از سر
مردی که سالهاست
قطاری دلاَش را بُرده است!
رضا کاظمی