ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
1
بوی عطری آشنا
تو را یکروز بیدار خواهد کرد،
حتا اگر یکعمر
خوابیده باشی
زیرِ سنگی سرد!
2
بیقرارم
درستْ مثل اسبی که چند لحظه قبل،
حادثه را بو کشیده باشد!
3
قایقی که از دریا برنمیگردد
یا اسیرِ توفان شده است
یا غمِ قایقران!
4
از "استانبول" هیچْ نمیدانستم
مگر خیابانی که
در آن عاشقاَت شدم.
و حالا
سالهاست تمام شهر را میشناسم
مگر آن خیابان را؛ و تو را
1
یکشب با تو تنها بودم
یکعمر بیتو
تنها !
2
سالهاست رفتهای و من
هنوز به خودم میلرزم
درست مثلِ شاخهای که چند لحظه قبل
پرندهاش پریده باشد!
3
آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد!
4
میانِ خنده و گریه
همیشه معلَّق استْ دلقک،
درست مثلِ اناری شکفته
بهوقتِ چیده شدن!
گفت:"فدای سرت!
این نشد یکی دیگر"؛
و نمی دانست
"این" که رفت "جان" بود
و آدمی را همین یک بیش نیست
"رضاکاظمی"