دلا تا کی در این احوال مستی!

دلا تا کی در این احوال مستی!
سر و جان می دهی از کف زهستی!
بیا تا بگذریم از ساحل عشق!
که غرقت می کند این می پرستی!
زمانه آمد و رفت و هنوزم!
تو در خواب و خیال خود نشستی!
زمانی دم زدی از عشق امّا!
فراموشت شد آن عهدی که بستی!

هوس در سینه و دل در خیال است!
فریب خویشتن دادی و جستی!
دگر با تو نگویم هیچ رازی!
که آسان عهد و پیمانت شکستی!
مرا تنها گذار و بگذر از خویش!
که بنیان مرا از هم گسستی.

صاحب قاسمی

عمری صدایت می کنم ، اما جوابی از تو نیست

عمری صدایت می کنم ، اما جوابی از تو نیست
تاریک و خاموشم پدر ، تا آفتابی از تو نیست

در پُرس و جویت پرسه زن، هاجر شده چشمان من
برچشم سرشار از عطش ،حتی سرابی از تو نیست

در روزگار بی کسی ، تنها کس ام بودی ولی
دیگر پناهم از قضا در استجابی از تو نیست


در آخرین دیدارمان ، آهنگ رفتن می زدی
رفتی،، به گام آمدن ساز شتابی از تو نیست

مهتاب شبهایم بگو تا کی حرامست آرزو ؟
بر برکه ی چشمان من نقش بر آبی از تو نیست

گفتی خدایم حافظت، در کهکشانم گم شدی
در آسمان حسرتم دیگر شهابی از تو نیست

زیباترین آرایه ای ، بر تارو پودم سایه ای
دلخوش خیالت را کِشم، آغوش نابی از تو نیست

حالا پدر جان مرهمی بر چشم مجروم بجز
لبخند زیبای تو در تصویر قابی از تو نیست

عادل پورنادعلی

شیر مشو آهوی من،سیر مشو از سوی من

شیر مشو آهوی من،سیر مشو از سوی من
پیر مشو برنای من،قیر مشو در روی من

دیو سیاه این موی تو،سِحر جدید از ناز تو
گرد مشو در آسمان،شانه مشو در موی من

شانه‌ ز شانه‌ات بشکنم،خانه ز خانت بشکنم
باد بده در موی خود،مست شوم آهوی من


رَسته ز دریا می روم،رُسته ز شیدا می روم
خسته ز پیدا می روم،دور مشو از کوی من

جان و جهان در تو بشد،آن و همان بر نو‌ بشد
کان و کمان زر چون بشد،تیر مشو در خوی من

بحر مده در جام من،زهر مده در کام من
قهر مده از خام من،گام بده در کوی من

دود بده در روز من،عود بشو در آسمان
زود بیا بر سوز من،ماه بشو در روی من

فرهان منظری

از ترسِ چاهِ پیش رو، در چاله ی حسرت نمان

از ترسِ چاهِ پیش رو، در چاله ی حسرت نمان
راهی که باید رفت را، معنای عمرِ خود بدان

جایی که هستی را ببین، بن بستِ خواب است و سراب
در شاهراه زندگی، سوی مسیری نو بران

دل خوش نکن بر کهنگی، بر آنچه بود و آنچه هست
تصویرِ فردا را ببین، تعبیرِ رویا را بخوان

فرصت فقط یک لحظه و حسرت تمام زندگی ست
از دست آسان میرود با غفلتی گنجِ زمان

تا زنده ای بیدار شو از برزخِ سنگین خواب
کابوس بی پایانِ شب، عجز تن است و زجرِ جان

دردت نه از بیگانه ها، کز دشمنانِ خانگی ست
از بندِ این هم خانه ها، مهرِ دلت را وارهان

آری بسی شبها گذشت و بر نیامد آفتاب
خورشید خود باش و سپس، بشکن طلسمِ داستان


محمد رضا شایان

عکس او در قاب روی دیوار بود

عکس او در قاب روی دیوار بود
چشم بر هم نمی زد
انگار او هم مثل من
خوابش نمیبرد؛بیدار بود
چشم های من بغض آلود؛
نگاه او پر از حرف بیصدا بود
لبخند ش، مرا دلداری میداد
سکوت طولانی اش باعث آزار بود
طفلک دل که من بیقرار دیدار
آمدن او اما دور از انتظار بود

سمیرااسدی زاده

آشفتگی و بهم ریختگی دلم

آشفتگی و بهم ریختگی دلم
مقصرش نه تو بودی نه باد
من نباید پنجره دلم را
باز می گذاشتم
عشق یکطرفه
مثل منطقه ی ممنونه دریاست
شنا کردی و غرق شدی
نگو تقدیر بود
حماقت بود

دکتر محمد کیا

حتما بیا

حتما بیا
یک بغل غزل برایت کنار گذاشته ام
در جوار گلدان کاملیای صورتی
روز ها نشستم و نوشتم
نوشتم و نوشتم
و نخواندی
باز نوشتم

باز نخواندی
دیگر نمی‌نویسم
اما تو بخوان
می‌دانم خط به خط نوشته هایم را از بری!

روشنا زمانی

حالم اصلا خوش نیست

حالم اصلا خوش نیست
درپناه خویشم

دلم اشوبتر از دریاهاست

ذهنم انگار مداوا خواهد
روحم انگار مداوا خواهد

جسم
روح
قلبم
همه انگار شفا می‌خواهند
یار
جهان
یا که دوا می‌خواهند

یک سپاس ویژه
از خودآگاه ناخودآگاه ذهن
من که خوابم او بیدار

او می داند که چقدرم بیمار
خوب می داند که شال کمرم باز شده

سکه های وجودم همگی ریخته اند
پرشالم نسخه گنجی بود که افتاده
است
سالی داشتم که می‌گفت انسانم

پدرم آدم و
مادر حوا
مسلمانی کیش من است

شب و روزم شیدا
آهوان تشنه وسرابی پیداست

ابر قول داده به آهو
که ببارد زودی
که نخشکد رودی
دل بی تاب من همچنان بی تاب است

رعد می غرد
کوه می لرزد
ابرها تنگاتنگ همدیگر را بغل می گیرند

تا ببارند بر دشت
لااقل بچه آهو نمیرد بی آب
مادرش مرگ او را نبیند در خواب

ناخودآگاه ذهن
تو چه کردی با من
من هنوز شیدایم

مسعود پوررنجبر