زندگی کوچه ی خاکی است که باید طی کرد
اسب لجباز و چموشی است که باید هی کرد
هرکه آمد به جهان، رفت چه عالی و چه پست
خوش به حال ِ دل ِ تاکی که لب، پر می کرد
رفت و پوسید و نماند از گِل ِ او باغ و بری
خوش خیالی که همه خون به جگر تا ری کرد
می توانی، لب ِ خشکی به لب ِ جام رسان
افتخاری به از این نیست که هر آن ، کی کرد
گوش ِ پروانه به هنگام ِ غزلخوانی ِ باد
خوش تو بنواز ، همان کار که هر دم نی کرد
کن تو قد قامت و آماده بکن دشت و کنار
راحم، آهسته چنان برف که فصل دی کرد
جواد رحیمی
حریر دامنت در باد می رقصد
و با مقراض ساقِ خوش تراشت
کتان صاف قلبم را
برشهایی
شبیه ریشه ی شیرین بیان داده
سماعی
چون حباب بر آب
می رقصی...
زری بَفتِ دو گیسویت
غُلی شاهانه بر
پای فرار چشم مشتاقم
بیفکنده
فروغ
از روی فرخ زاد تو
بر « مهر» می تابد
من از چشم تو می خواهم
تولدهای دیگر را
تولدهای من از چشم زیبایت
میترا کریمیان
روزها می رود اما
این منِ سرگردان
بی هدف، بی ایمان
بی امیدِ امکان
منتظر می مانم
تا که شاید برسد
وقت پیدا گشتن
لذت دیده شدن
کاش زودتر برسد
وقتِ ترکِ حیران
دست بردارم از
کاوشِ بی پایان
برسد آن لحظه
که توقف کنم و
خود زیبایم را
در درون، کشف کنم.
ساغر عارف پور
من به تو و دنیای خودخواهانه ات هیچکدام بدهکار نیستم !
من به کسی بدهکار نیستم به هیچکس جز خودم !
آرامش روزهایی را که از خودم دریغ کردم در دغدغه های تو !
خواب هایی را که به چشمم حرام کردم به یاد تو !
دلخواسته هایی را که در قلبم مدفون کردم در همراهی تو !
گفته هایی را که به زبان نیاوردم با تو !
و تمام روزهایی را که تباه کردم در کنار تو اما بی تو !
من مهری را از خودم دریغ کردم که همه نثار تو شد !
همه تو بودی .... تو !
لحظه لحظه هایت را به یاد دارم اما...
من کجا بودم در آن ایام ؟!
نه حتی در تصویری از آینه !
نه !
من به خودم
به احساسم
به اشک هایم
به قلب شکسته ام
توجه...محبت ...نوازش ... عشق را بدهکارم !
زیبا کشاورز
دوست دارم که کمی بر تو محبت بکنم
بنشینم به کنار تو و صحبت بکنم
بفشاری به بغل وقت خوشامد گویی
من هم از حس قشنگ تو حکایت بکنم
میوه ای را که گرفتم به دو دستت بدهم
میوه ای هم بخوری با تو رفاقت بکنم
تو بگویی که بخور میوه تعارف بکنی
من هلویی بخورم با تو رقابت بکنم
در چه حالی !؟ تو بپرسی که هلو می چسبد
چشم در چشم تو احساس رضایت بکنم
با سه تارم بزنم بر تو کمی آهنگی
تو برقصی و من از رقص تو حیرت بکنم
من بگویم چه قشنگ هست چه خوش می رقصی
با تو رقصی بکنم در دو سه حالت بکنم
آذری رقص قشنگیست بگویی بلدی
من بگویم که اوهوم آخر فرصت بکنم
پا برقصانم و دستی به کمر بگذارم
هیجانی بدهم بر تو و شهرت بکنم
خسته باشی و بگویی که بس هست ای جانم
من ولی رقص کنم یکسره خدمت بکنم
بعد این رقص بگیرم به نوازش کردن
بین آغوش تو را زیور و زینت بکنم
سعید غمخوار
خون مرا کشید و رگِ خسته را ندید
این جای زخمهای دهن بسته را ندید
خونابه های هر رگ در خون نشسته را
برد و نگاه پیکری دلبسته را ندید
جان مرا فشرد به جوبار زندگی
ته مانده های این نفس خسته را ندید
بی آنکه درد این غزلم را دوا کند
جانم گرفت و بیت ز غم جَسته را ندید
عشقش میان جان و دلم بود و لحظه ای
این عشق جاودانه و پیوسته را ندید
علی اصغر رضایی مقدم
هوا هم رنگ مژگانت سیاه است
شب است و آسمان محتاج ماه است
طلوع چشم های روشن تو
علاج این شب سرد و تباه است
ماه من ماه تر از ماه ترین ماه جهان
با تو خارج شده این زندگی از بعد زمان
بوسه ای از رخ زیبای تو کافی است مرا
تا شوم شاه تر از شاه ترین شاه جهان
فرشاد وطن دوست
ازمرداب چشمانت
نیلوفرعشق می چینم
نگاهش میکنم باغم
پُرازآهم،پُرازحسرت
پُرازحرف های ناگفته
گرفتارم ازاین دوری
پُرازاحساس دلتنگی
نسیم منصوری نژاد