در تب و تاب چشمانت

در تب و تاب چشمانت
آتش عشقی افروخته شد
که خاکستر نمی‌شود هرگز.

با هر نفس که در سینه حبس می‌کنی
جهانی نو متولد می‌شود
پر از پروانه‌های رنگین و بی‌قرار.

و من در این بی‌قراری
گم‌شده در هزارتوی آغوشت
خانه‌ام را پیدا کرده‌ام.

صدای خنده‌ات
موسیقی ابدی قلب من است
که در هر تپش
نام تو را زمزمه می‌کند.

تو آمدی
و واژه‌ها شرمنده شدند از بیان
شوریدگی این همه عشق.

حالا منم و
یک دنیا بی‌تابی
در انتظار طلوع دوباره‌ی چشمانت.


سیده زهرا حسینی

دیروزِ من از شوقِ تو فرداست، عزیز

دیروزِ من از شوقِ تو فرداست، عزیز
امروز چه شد؟ فاصله دریاست، عزیز!

گفتم که شبِ هجر مرا خواهد کشت،
فرداست اگر با تو، چه رویاست، عزیز

در هجمه‌ی احساس اگر زخم خورم،
عشقی است که از حادثه‌ی ماست، عزیز

از سردترین فصلِ جهان می‌آیم،
در شعله‌ی دیدار تو گرماست، عزیز


آتش به تنم، یخ به دلم افکندی،
این جمع تضاد است که زیباست، عزیز

در بسترِ این عشق اگر درد و غم است،
با این‌همه مشتاق و پذیراست، عزیز

هر کس به تماشا گذری کرد ز من،
می‌گفت وفا چیست؟...دل‌آراست، عزیز!

با هر نفسم آیه‌ی دیدار شدم،
این سینه مگر مهد تسلاست، عزیز؟

بر لوحِ ازل نقش تو را حک کردند،
این قصه ز آغاز، معماست، عزیز

در حلقه‌ی عشّاق، دل آویخته‌ام،
یارا که همین اوجِ تمناست، عزیز

هر لحظه به یاد تو اگر غرق صفاست،
دل جای گل و بلبل و میناست، عزیز

آیینه شدم تا که تو پیدا باشی،
پنهان شدنت عینِ هویداست، عزیز

دیبا که جهان را به غزل بافته است،
امروز خودش، بافه‌ی دنیاست، عزیز...

زهرا عبدی

دلم هوای هوای بین الحرمین دارد

دلم هوای هوای بین الحرمین دارد
دلم هوای هوای حرم حسین دارد
ایستادن رو به روی ضریح مطهر
زار زار گریستن به غربت حسین دارد
دست نهادن بر پنجره فولاد و
نگریستن بر قبر شش گوشه دارد
گفتن یا ابا عبدالله الحسین ادرکنی
با صدای بلند بر مزار شه بی سر دارد
گفتن دعای الهم عجل لولیک الفرج

برای رهایی شیعیان از غم هجران دارد

امید شجاع آبادی

می‌شکافم زمان را از تنِ ثانیه‌ها

می‌شکافم زمان را از تنِ ثانیه‌ها
تا مگر در تو بیابم
نبضِ پنهانِ تپش‌هایم را

تو شدی خیسیِ باران
به تن خشک درخت
تو شدی طعم شراب
چه نجیب است انگور...!
و به پاییزِ زمان، سبزیِ فروردینی

تو بر این تب، تو بر این پیشانی
خُنکایِ دستهای مادری
تو همان طعمِ گسِ خرمالو
تو به پاییزِ دلم میمانی

میشوم در تو رها از خویش‌
چون چکاوک به هوا
از قفسِ خویش پرید...

بگذار در تو حل شوم
چون قطره‌ی آبی
که دریایِ دلت را فهمید

بگذار ای دوست
نام زیبای تو را
بر مشامِ بادها نجوا کنم،

از نسیمِ سحری
خبر خیسیِ چشمانِ مرا
با دل تو، پیغام است...


زهرا نمازخواجو،بیتا

چند قدم دورتر از چرتِ پنجره

چند قدم دورتر از چرتِ پنجره
کنارِ اجاقِ خاطره
رنده
سیب‌زمینی در دست و پیاز لای دندان
بوی تندی را  پشتِ پلک‌هایم می‌ دواند؛

اشکِ غربت
بر کنجِ لب‌های پوسته پوسته‌
و طراوتی که از سال‌ها قبل، منقضی شده
شیرجه می‌زند.

تابه
آغوشی تب‌دار
و کتلت‌هایی که
به تانگوی روغن می‌ روند.


من
با چاشنی تلخِ انتظار
جهان را سرخ می‌کنم.

در عمقِ خیالم
بغضی سنگین
مثلِ سایه‌ای
بر هر نفس‌
چنگ می‌‌زند.

هود
غرغرکنان
دود و غم
لای سینوزیت هایش می مالد.


مَن، مِن مِن کُنان
در هیاهوی بخارِ بی بخارِ روزمرگی
در محاصره‌ی ابهام و عطرِ ریحان
ایستاده‌ام؛
چونان  مبارزی تنها
در میدانِ بی‌تفاوتی‌ها
با شعله‌ای کم‌جان از پایداری.


پیش‌بندم
پر از خرده‌ریزِ رویاها
و آشپزخانه
تاریخچه‌ی من
جایی که زندگی‌ام را
با نخِ نازکِ صبر
و اشک و لبخندِ دوزاری
می بافم؛

با مضافٌ الیه چاقو
تیغِ کلمات را تیز می‌کنم
تا  قصّه‌های زن بودنم را
بر صفحه‌ای داغ
بنویسم.


مریم کاسیانی

لبخند

لبخند
بغضی
ترک‌خورده‌ست
در آغوش عشق.


سیدحسن نبی پور

آه و شرر رها کن، رو سوی روشنا کن

آه و شرر رها کن، رو سوی روشنا کن

دنیا دو روز و نصفی‌ست، برخیز ودل فدا کن

گر غصه‌ای نشسته، بر جان و دل غبارش

با عطر ناب مریم، این خانه را صفا کن

هر لحظه‌ای غنیمت، هر دم هزار فرصت

چون رود باش جاری، از غم تو دل جدا کن

این زندگی بهاری بی‌حُزن و بی خزان است

خورشید را صدا زن، در آسمان بقا کن

شوقی اگر نهان شد، در پیچ و تاب هستی

با شور و حال مستی، این جام را شفا کن

از بند کینه بگذر، از هر چه غیر عشق است

خود را رها رها کن، در عشق اکتفا کن

دل را به مهربانی، پیوند کن همیشه

با هر نفس بکوش و لبخند را صدا کن

چون کوه آتش افشان در موقع ملالت

حتی اگر بریزد، با پای خود رها کن

معصومه حیدرپور

ای نسیمِ صبح، از آغوشِ دلدارم بگو

ای نسیمِ صبح، از آغوشِ دلدارم بگو
از نگاهِ گرمِ او، از بوسه‌ی یارم بگو

در شبان بی‌کسی، فانوس جانم او شده
از طلوع عشقِ او، از مهر بسیارم بگو

هرچه گفتم با دلم، نامش به لب آمد نخست
از صدای بی‌صدا، از نغمه‌ی تارم بگو


در حضورش، رنگ ها زیباتر از رنگین کمان
از بهاری جاودان، از باغ سرشارم بگو

دست‌هایش، آسمان را در دلم جاری نمود
از نوازش‌های او، از حال بیدارم بگو

وصل یعنی گم شدن در وسعت بی نام عشق
از صدای عاشقی از شعر دلدارم بگو

محمدرضا گلی احمدگورابی