عاشق یک نگه از قهوهٔ چشمان تو ام
من که دلباخته تیزی مژگان تو ام
از دلم گر تو بپرسی به هزاران پرسش
گویدت ماله منی، جان به قربان تو ام
هیچ میدانی در حصار سادهٔ چشمان تو
گرفتاری مستمند، در عمق چشمان تو ام ؟
آنقدر گفتمت از چشم تو شعر و غزل ...
همچو دیوانه ای مست و غزلخوان تو ام
محمد مهدی شامی
شال شب
از سر برداشتهام
تا در سیاه بازی زندگی
برای زوال زالها
سیمرغهای بلورین
شال و کلاه نکنند
لیلا ظفری
از شمس رخ سیمین جان گرفته ام
یارب چه لعلیست اینکه ارزان گرفته ام
یوسفی کو مرا که زلیخایی چنین
نه پیراهنم درید و کام آن گرفته ام
نجات قاضی پور
شب را کنار زدم
تمام استعاره هایم
از دست رفته بود!
صدایی متورم هی سردتر میشد
گاهی یک تنه
از جنوبِ اتاق
روی بیداری ام آب می ریخت
و من به خستگی ام شبیه تر
ادامه ی حسرت ام را قورت می دادم
حالا که آسمان را سر کشیده ام
به دنبال خودم
بی نقطه ،ذوب می شوم
به احترام ِ پرنده بلند شوید
هیچ قراری نزدیک کتاب ها نیست!
شمع ها قدشان
خم شده است،
و من هنوز شکسپیر می خوانم!
داستایوفسکی
و شاید خودم را از اخرین صفحه ی کتاب
پرتاب کنم ،
و بعد آن دنبالِ باقی مانده ی چشم هایم نگردم
مسیر را که روی فکرهایم
بالا آورده ام
می بینم
تکه ای خمیازه
زیر فرش افتاده،
و آشپرخانه که دائما
به من زل می زند،
از مانیفست ساد ه ای تا دلهره ی چراغ
خودم را پهن می کنم،
به احترام پرنده حرف نزنید
شاید کمی لبخند ظهور کند
چهره ی آینه
چیز دیگری می گفت!
دوباره صدایی دورِ سرم ، گیج می زند
روبه روی آب، آب می نوشد
کمی هم به راه رفتنم می خندد!
در سراشیبی خودم
کمین می گیرم
از کلاغ های بی ملاحظه
تا کلماتی که خیس می خوردند
شاید مترسک ها
صدایِ دلهره ام را بفهمند!!
سارا چگنی زاده
تا به چشمان غزل فرصت دیدن دادی
با نگاهت به دلم شوق پریدن دادی
روح خنیاگر ابیات منی می دانی
مطلع شعر شدی گوش شنیدن دادی
طعنه زد چشم تو بر آهوی دشت غزلم
باز برسینه من حال تپیدن دادی
تا نسیم از گل روی تو شده عطر آگین
اشتیاق سفر و میل وزیدن دادی
شهد شیرین لبت از گل نسرین شیرین
سرفرودم که به من اذن چشیدن دادی
چون که دربند توو قامت رعنای توام
عشوه و ناز و ادا بهر خریدن دادی
میوه ی نوبری از شاخه ی احساس بچین
هر زمانی که به دل وقت رسیدن دادی
گل خندان گلستان پر از شعر منی
شادمان شد غزلم ذوق پریدن دادی
سمیه مهرجوئی
حال شعرهایم خوب نیست !
ای چشم های تو
پرستار شعرهای من
ای دست های تو
مرهم زخم این اشعار
به عیادتم بیا و با چشم هایت
شعرهای بی جان مرا
در آغوش بگیر
که ردیف و قافیه را
از یاد برده ام
مجید رفیع زاد
تورا آسان نمی خواهم
تو را باید تمنا کرد
تورا آرام و با احساس
هزاران بار معنا کرد
تو یک دیوان اشعاری
تو را از سر نوشت ، باید
نوشتن از تو آسان نیست
به لطف واژه ها، شاید
تو در شعرم نمی کنجی
تو ای روشن تر از خورشید
تو را باید، تنفس کرد
تو را باید ، گهی نوشید
فرزانه فرحزاد
مرا رازیست با چشمت ! زچشم دیگران پنهان
که می سوزاندم جان را به آب دیده ی مژگان
چنان سنگین و پیوسته چنان بی تاب و سردرگم
مرا در خویش می بلعد چنان چون درد بی درمان
ومیخواند به گوش من دوصد نجوای راز الود
که میخواهم تو را افسون گر شبهای بی پایان
سپید ای راه گم کرده میان خلوت این دل
تورا میخواهم ای مهرت درونه سینه ام زندان
تو را ای مهرورز ای مهر بان ای مهر پرورده
تو را ای سینه ات از کینه ها عریان
تو را میخواهم ای زیبا ترین آدم
تورا میخواهم ای عاشق ترین انسان
حسین قنبری عدیوی