تویی شیرین ترین فرهادومن مجنون ترین لیلا
که هرشب در میان خواب و رویایی گل زیبا...
سمیه مهرجوئی
آغوش تو امن ترین جای جهان است
بر دفتر شعر و غزلم عشق روان است
سمیه مهرجوئی
تا به چشمان غزل فرصت دیدن دادی
با نگاهت به دلم شوق پریدن دادی
روح خنیاگر ابیات منی می دانی
مطلع شعر شدی گوش شنیدن دادی
طعنه زد چشم تو بر آهوی دشت غزلم
باز برسینه من حال تپیدن دادی
تا نسیم از گل روی تو شده عطر آگین
اشتیاق سفر و میل وزیدن دادی
شهد شیرین لبت از گل نسرین شیرین
سرفرودم که به من اذن چشیدن دادی
چون که دربند توو قامت رعنای توام
عشوه و ناز و ادا بهر خریدن دادی
میوه ی نوبری از شاخه ی احساس بچین
هر زمانی که به دل وقت رسیدن دادی
گل خندان گلستان پر از شعر منی
شادمان شد غزلم ذوق پریدن دادی
سمیه مهرجوئی
می روم از شهر پر آشوب و دلگیر شما
بی سپر هستم میان نیزه و تیر شما
تنگی اندیشه هاتان فرصت پرواز را
بسته درمحدوده ی مغرور زنجیر شما
جرعه ای از شعر میریزم درون قلب خود
تا فراموشم شود آن قلب چون قیر شما
شهد لبخند شما جز با ریاکاری نبود
زخمی ام از پشت سر با قهر شمشیر شما
تشنه ی یک واژه ام ای رود خوش نام غزل
شعر درمانم شده از تیر نخجیر شما
من که رفتم زخم ها روی تنم نقشی گذاشت
دست شستم از تمام شهر تزویر شما
سمیه مهرجوئی
جانا تو گل عشقی بشکفته در این بستان
با تابش چشمانت خورشید شود تابان
شعر وغزل از عطرت خوشبو شده ورنگین
هر شعر به روی لب با نام تو شد جوشان
تقدیر دلم هستی شیرین ترین بختم
شاعر شدم از چشمت اقبال تو شد بنیان
در تیر رس غم ها مانند سپر بودی
طی کردن این غم ها با گام تو شد آسان
من مست وغزلخوانم با جام دوچشمانت
پر می شوم هر بار از پیمانه ی این پیمان
من بهمن دل سردم آغوش بهارم باش
از مهر تو لبریز ی ای زاده ی در آبان
سمیه مهرجوئی
فدایت سطر سطر واژه های دفتر شعرم
که از آن طرح لبخندت جهان برپاسسسست میدانی
سمیه مهرجوئی
در پیشِ رقیبان چه کنم با دلِ تنگم
از بس که مضامینِ غزل ها شده ای باز
سمیه مهرجوئی
سایه ای رو ی سرم بود نبودی چون مرد
موج زد خاطره ها را لب دریا آورد
دست بر دامن این شعر عزیزم بردم
با قلم هم که نشد وصف کنم بازاین درد
غزل وقافیه از داغ دلم سوخته اند
مرهم شعر کمی زخم مرا درمان کرد.
بی نقابی که خودش،مسئله ای شیرین است
بی رفاقت شده دنیا چه عجیب و نامرد
هم نشین صدف و قایق و دریا شده ام
تا که مدفون نشدم در گل ساحل برگرد
سمیه مهرجوئی
ماه منی جان منی همدم شب های منی
بستر آرام دلم قصه ولا لای منی
تلخ شدم زهر شدم بنده ی این دهر شدم
کام مرا قند تویی شهد ومربای منی
خسته ودرویش منم ، حاکم درگاه تویی
حاجت هر لحظه تویی مرد اهورای منی
آبیِ دریا شده ای راکد و متروک منم
موج تویی اوج تویی وسعت دریای منی
شاعر شبهای توام خاتم اشعار منی
جان منی جان منی شاعر شیدای منی
سمیه مهرجوئی
تو هرجای جهان باشی برایت سخت میمیرم
اگر چه از دلم رفتی ولی من بی تو دل گیرم
دلم را کوه غم آراید از این عشق نافرجام
به یادت مثل کوهی در غل و،،، در دست زنجیرم
تو عاشق تر زمن هستی و من عاشق ترم از تو
ببین شعری نباشد وصف این حالم که بد سیرم
چه ایامی که با یادت به گوش شعر غزل خواندم
غزل خواندم غزل خواندم کند این بیت بد پیرم
تو دریای دلم بودی من آنم ماهی دریا
شبی طوفان زده مارا به ساحل برده تقدیرم
حسودانت نظر تنگ و تو را آنی نظر کردند
گرفته دیده ات از من که چون بغضی گلو گیرم
الهی هر که می چیند گلی از روی یک شاخه
نگیرد رنگ خوشبختی من آن آهوی نخجیرم
سراپایم اگر چه در دلم یک کوه غم باشد
که یاد تو و آن احساسِ نابت کرده تسخیرم
تو هرجای جهان باشی برایت سخت میمیرم
تو را یک شب ازاین دنیای نکبت بار میگیرم
سمیه مهرجوئی