روز و شب در بازی رندانه ام جایی نداشت
غم میانِ خانه ام تا خانه ات راهی نداشت
دیدمت افساربر دست و رخَ ت گیسو کشان
جامه جانِ من از بیچاز دل شد غم نشان
طرح شطرنج دلم دیبای شهر کیش شد
مات سرباز نگاهم بر جهان جاوید شد
قلعه شطرنجِ رندان را پناه شاه نیست
پیل اندوه دل م بر قلعه ات درویش نیست
از پی تو این رخ م خانه به خانه می دود
مشق سربازی چو طی کرد در برت جان میدهد
اسب بی جان مرا تقدیر بر شبدیز نیست
شب به رقص آید وزیر؛ جام وفا تدبیر نیست
شرح رندان زمان را چون به گیتی داد ، تلخ
بازی ازتو، گر که باشد، خانِ زندان باد، بلخ
تورج آریا
وقتی زیر پاهایم
هیچ ریشه ای نمی خندد
و سمت راست قلبم
کویری تشنه است
راه خانه ی/
چین و چروک های بهار
به چه کار آغوش گلهای پیراهن م می آید
فروغ گودرزی
تو را از هرکه پرسیدم
به من خندید و این را گفت.
برو ای مست دیوانه
به دنبال که می گردی؟
تو را دیگر نمی خواهد.
سیاه مستی؟به دنبال که هستی تو؟
تَهِ فاز چه هستی تو؟
در این شهر آبرو دارم
عجب دیوا نه ای هستی
که حالت را خریدارم.
چه می خواهد تو را آنکس
که نامی معتبر دارد؟
دوصد معشوق پنهانی و زیبا را بغل دارد.
تو یک بی آبرو هستی
تویی که مست و مدهوشی
تو در هر محفلی بی شک
پیا پی باده می نوشی
شکسته او ، سبو اش را
رها کن ، جستجو اش را
چرا باید بریزد او، به پایت آبرو اش را
ولی شاید نمی دانست!!
که من از فکر هر روزش ،
به خمر و باده افتادم.
خودم دانم ، خدا داند
من از نامهربانی ها ،کف میخانه افتادم...
فرزانه فرحزاد
عبور کردی و من
پریدن خرگوشها را دیدم.
خب!
همهچیز که چشمهای تو نیست
گاهی هم باید موهای تو را وحشی دید.
کیخسرو آریایی
صدای جیر جیر کان نابلد
خبر از آمدن شب داد
پیکر تازیانه خورده روز
با خواب آشنا شد
کوچه های پیر شهر
تلاقی پرسه زنان شب شد
و من و رویا در خواب
همسفر گشتیم
بی رد پا بود در آن خواب شیرین
شکل ونگارت
صدایت همان بود
نگاهت آشنا بود
دلم لرزید
زلال چشم از دیدنت
گونه ها را در آغوش گرفت
ای کاش می بودی و می بودم
در کنارت
تا بگویم چه شد در فراقت
ای مهربان کوچک من
تو را در کدامین رویای دیگر ببینم
چه کنم
سایش برگ ها می آید
وقت زینت کوچه هاست
می روم تا با رویای تو آرام گیرم.....
محمود علایی منش
یادم باشد، باران که بارید، عاشق نشوم
یادم باشد، به وقت پاییز
خش خش برگ ها، صدای شکستن عشق است نه سمفونی عاشقی
یادم باشد، که نقش بخار روی شیشه
از سردی آسمان است نه گرمای عشق
یادم باشد، سیگارم را که روشن کردم،
با هر کامش، خاطرات را آه نکشم
یادم باشد انار را دیگر دانه نکنم، که با هر دانه اش دلم ترک نخورد
فردا که صبح شد، یادم باشد، یادم نباشد دوستت دارم
آری امشب، ماه را غرق شراب خواهم کرد
که فردا هیچوقت نیاید
شاید
شاید که این معجزه من باشد...
علی بهلولی
در پس هر پدیده اثری از تو و پیدائی
در قصه عشق تو حامی هر رسوائی
گر پرده بر افتد میان دل . وَ . زبان
پیدا شود چه هست در دل هر آشنائی
عبدالمجید پرهیز کار
پدری داشتم " مرد"
دیده از سیم وزر دنیا سیر...
همچو آن سرو بلند درگوشه باغ
قامتش پیر،ولی قلب او برنا بود
زیر سنگینی برف اندوه،
قبل بوران وخزان سبز ترین،تحفه فروردین بود
آسمان بابا، آبی بود
طرح هایش همه درکنار آب،
اما بر آب نبود
آن زمانهاکه پدر پیر نبود
خنده هایی به لب داشت به زیبایی عشق
وچه آسان به من آموخت عشق
صحبتش این بود:
"پسرم" سیر بخند
تابخندد گیتی بررخ تو
ای دریغا، که گذشت
خنده اش پرزد و رفت
رخت بر بست و یک گوشه دنجی آرام ومن اکنون بیطاب،پدر ، غمگینم
پدرم همچو اساطیردر، روزگاران من است
مرد خوشتیپ، خوشنام ،و خوش آوازه ی من
کوه دردی که بسان "بهمن" فروریخت زمان را در خلوت خویش
و سکوتش، آرام!
پدر""من پیر شد از غصه من
به کسی هیچ نگفت از دل ریش
لب،پاشویه نشستم غمگین،بغض من سیل شدو غافل از شانه مردانه او
پدرم پشت زمانها پژمرد
پدر، ایکاش به خوابم آیی
وبگویی ،سخن از هرچه تورا آزرده ست
یا بگویی کمی از بغض سکوتت که گلوگیر شده
کاش ،،ای کاش
رویا شده لبخند امیدی بزنی،لااقل در خوابم
کارم از گریه گذشته ست پدر
من تورا امشب باید فریاد زنم تا گوش فلک کربشود مهردادترابی ابیوردی
تقدیم ،به پدرم برای روزهایی که به خاطر من زندگی نکرد
برای آرامش روح پدران آسمانی ،یک دقیقه سکوت
مهرداد ترابی ابیوردی