من آن زلف سیاه لخت مویت

من آن زلف سیاه لخت مویت
ندم به صد از آن موهای رنگی
من آن چشمان آدم کش مشکی
ندم به صد از آن چشمان رنگی
صدایت هم چو نغمه های بلبل
ندم به صد از آن آواز طوطی
عجب چهره طنین انداز زیبا
ندم به صد از آن طاووس رنگی
خلاصه هر چی زیبایی بوده
خدا داده شویم مجنون لیلی


سیده مریم موسوی فر

باشهدا

فرماندهای پیش قدم در عملیات

شهیدخرازی

بخوان نام مرا، بنگر، که عشقت کرده بیمارم

بخوان نام مرا، بنگر، که عشقت کرده بیمارم
شرر افکنده بر جانم، نگاهِ گرم و گیرایت

بیا ای ماهِ بی‌همتا، بکش بر چهره‌ام دستی
اسیرم کرده در بندِ، کمندِ زلفِ خرمایت

هزاران بار می‌گویم، تو هم دانی یقین دارم
که از خاکِ رهِت کمتر، تویی سلطانِ دنیایم


ز دردِ دوری‌ات جانا، دلم دریایِ خون گشته
نمی‌دانم چه شد با من، چرا این سان پریشانم

تو ای تسکینِ هر دردم، نمانده طاقتِ هجران
اگر خواهی مرا جانا، بمیرم در قدم‌هایت

بیا ای ساحلِ امنم، در این دریایِ طوفانی
که بی تو زورقی بشکسته، در امواجِ هجرانم

بیا ای مرهمِ جانم، که این دل خسته و تنهاست
به غیر از تو در این عالم، ندارم یار و درمانم

شب و روزم شده یکسان، ز هجرانِ تو ای جانا
چو شمعی سوختم یکسر، در این شب‌هایِ ظلمانی

دلِ دیوانه‌ام هر دم، به یادِ تو غزل خوانَد
تو ای الهامِ شعرِ من، تویی مضمونِ دیوانم

بیا تا با تو بنشینم، به زیرِ سایه‌یِ بیدی
ز عشقت قصه‌ها گویم، تویی لیلیِ دورانم

بیا تا با تو بردارم، قدم در راهِ خوشبختی
که بی تو من اسیرِ غم، گرفتارِ زمستانم

اگر با من تو همراهی، ز غم‌ها نیست پروایی
که با عشقت کنم فتحی، به هر میدان که می‌رانم

تو خورشیدی و من سایه، به دنبال تو می‌آیم
که بی تو من چو یک جسمم، که روح از وی گریزانم

مالک درفش

به نامِ او که جان از غم گداخت،

به نامِ او که جان از غم گداخت،
به یادِ آن که دل از هجرش بتاخت.

دلم زِ دردِ دوری، خونِین شده است،
چو لاله، از غمِ تو، آتشین شده است.

بهار رفت و زِ باغ، گل برفت،
به چشمِ من، جهان، یکسر خزان برفت

زِ هجرِ تو، دلم، چون شب سیاه است،
فراقِ تو، مرا چون زهرِ تباه است.

به یادِ تو، چو مجنون، در بیابان،
به دنبالت، غریب و سرگردان.

صدایِ خنده هایت، در گوشِ من،
گریخته است، ولی نیستی در بن من

به چشمم، اشکِ خون، جاری شده است،
زِ دلتنگی، جهان، زندانی شده است

بیا، ای جانِ من، ای یارِ سفر کرده،
که این دلِ خسته، از هجر تو مرده.

بیا، ای آنکه بی‌تو جانْ گرفته زارم،
که بی تو، جز غمی به این دل ندارم.

آرمان پیروی

یک روز خوش هست روز دگر غم،

روزگار ما را پریشان می کند
بهر غم هایش گریان می کند
گر گریبان مرا کرده چاک.
سودای دلم را ،هجران می کند!
یک روز خوش هست روز دگر غم،
روزهای دگرش تکرار، پشت سر هم
در یک لحظه به پلکی،چه طوفان می کند
شادی را به غم ،ما را چه حیران می کند
آسمان ابری دلم را ،همچو باران می کند
عاقبت سیلی زه غم های فراوان می کند.


مجید کاظمی زاهد

می دانم: جنگ خواهد شد!

می دانم:
جنگ خواهد شد!
و در حالیکه تو پای راستت را زیر بغل گرفته ای
به خانه باز خواهی گشت!


آرمان داوری

یک روز..

یک روز دستاتو به من میدی
این انتظار تلخ هم میره

شاید گمون کردی پریشونم
عشق تو از این قلب من می‌ره

ضربان تند قلب غمگینم
اون شاهده که بی تو میمیرم

یک بار موهامو نوازش کن
قلب برای تو غنج میره

این دختری که پاک و معصوم
هر شب خیالش با تو درگیره

من شهرم و بی تو نمی‌بینم
دلواپسم روحم زنجیره

از من نپرسیدی که دوستم داری و رفتی
بیرحم بودی حالا که دیره

ثریا امانیان

او نمی‌داند

او نمی‌داند
 او نمی‌داند من چه اندازه دوستش دارم
او نمی‌داند چگونه در تفکرم جاری‌ست
او با آن موهای جو‌گندمی اصالت رهای صبح است
او نیمی از خوشبختی نیست او تمامِ خوشبختی‌ست
           اما نمی‌داند،
اگر می‌دانست
    مرا سخت در آغوش می‌کشید
اگر می‌دانست
     مرا در جزیره‌های متروک انزوا رها نمی‌کرد
اگر می‌دانست
          بخار شیشه را پاک می‌کرد
مرا می‌دید
 مرا زلال می‌دید
حقیقت سطحی نیست
          حقیقت عمیق است
 حقیقت تکرار خواستن است
       در پیله‌های سختِ ناامیدی
  حقیقت لهجهٔ خوشبختی‌ست
که در لحنِ او جاری‌ بود و دیگر نیست
حقیقت تکرار این محال است،
کاش قلبم بود
        و در سینهٔ مشتاقِ من می‌زیست


مریم جلالوند

آن روز ، حالی نشدم

آن روز ،
حالی نشدم
حرفهای نگاهت را
 _نگار _
وقتی که می رفتی
سراسیمه ،
از کوچه ی خاطرات

سوی دریا بود
آن روز برفی
رد جا پاهای تو

مرا ببخش
دیر رسیدم
وقتی ،
قایق کوچک عشق
امواج  آبی دریا را می شکافت

و من درد جدایی را
روی گونه های بارانی ام
حس می کردم
غریبانه
در غروب دلگیر
بندر



اصغر رضامند