می نویسد
از زیر برگهای
پنهان شده
شعرم
که در وزشت
ناله های دلم
برخاست
ناله های شیرین
مثل وزشت
با لبخند
برگهای دلم
را زیر و رو کرد

............
فراموش می‌شوم
در چشمان مهتابی‌ات،
در دل تاریکی که به شب پیوسته است،
میان گره‌های نرم موهایت
دود می‌شوم
و در ستاره‌ای گمشده،
پنهان می‌مانم.

لحظه‌های فراموش‌شده در نسیم زمان
شاید در رویای دیگری
باز بیدار شوم،
در سکوت شفق قطبی،
که رنگ‌ها در آن می‌رقصند،
در سبزینه‌های گندم
که دست یک عاشق
به آرامی به هم گره زده است.

شاید یک فرصت پیدا شود
تا در بادهایی بی‌نام
در نسیم شب، در خانه‌ای برفی
گل یخ زده‌ای باشم
که در آغوش خورشید جان می‌گیرد.

در حس شیرین خرما،
در دستان پرحس تو جا شوم.
در نوای موسیقی چوپانی
که در دل نی تنها قصه می‌گوید.

شاید در کناف موهایت
گل سر قرمزی باشم
که روی شانه زمان بافته می‌شود،
دانه‌دانه موهایت
نظم بی‌قانونی از یک حساب

باشم.

تورج آریا

روز و شب در بازی رندانه ام جایی نداشت

روز و شب در بازی رندانه ام جایی نداشت
غم میانِ خانه ام تا خانه ات راهی نداشت
دیدمت افساربر دست و رخَ ت گیسو کشان
جامه جانِ من از بیچاز دل شد غم نشان
طرح شطرنج دلم دیبای شهر کیش شد
مات سرباز نگاهم بر جهان جاوید شد
قلعه شطرنجِ رندان را پناه شاه نیست
پیل اندوه دل م بر قلعه ات درویش نیست
از پی تو این رخ م خانه به خانه می دود
مشق سربازی چو طی کرد در برت جان میدهد
اسب بی جان مرا تقدیر بر شبدیز نیست
شب به رقص آید وزیر؛ جام وفا تدبیر نیست
شرح رندان زمان را چون به گیتی داد ، تلخ
بازی ازتو، گر که باشد، خانِ زندان باد، بلخ


تورج آریا

دل پراکنده شده در تپش نبض هوا

دل پراکنده شده در تپش نبض هوا
رد عطری کزعشق تو،
تقدیم به باد
طرح بیرنگ غمت؛
نقش صد خاطره شد
تار بردل میزنی ای یار ؛ با پود صدا


تورج آریا

دختران در سبد تنهایی

از گذرگاه افق
زیر لالایی ذرات هوا
و فضایی به مهمانی ابر
می رسد اسب سپید !
با سواری به بلندای سپهر...
و سرودی به زیبایی عطر گل سرخ
به؛ چه زیبا گذشته روز از تابش تنهایی او...
وچه رویایی شد
پرده عشق به چشمان دل غمزده ها
دشت از خنده دلها به سبزی می زد
و سبد ها پر از غنچه سرخ…
قلب نوری است به درگاه زمین
نبض تابش سپیدی به رگهای هوا تابیده
و دل عاشق من
باز از بوته رویا شکفت
ساحل عشق رخ از پرده دریا بکشید
موج چون حلقه زلف
ناز برشانه ای از نور نهاد
و درختان همه از شوق سرودن کردن

دختران در سبد تنهایی
گلی از راز سپردند به آب
و نگاهی به لب خسته من
باز از داغ شقایق می گفت..
شب از پشت اقاقی به کمین بنشسته....


تورج آریا