بیا کمی اتفاقی باشیم

بیا کمی اتفاقی باشیم
اتفاقی بیدار شویم
بعد ببینیم
اتفاقی بزرگ شدیم
اتفاقی هم
در کوچه‌ایی تنگ عاشق شویم
اتفاقی بخندیم
برقصیم
حتی کمی اما کمی
دعوا کنیم
ببوسیم
اتفاقی فقط
دست در دست زیر باران
ناگهان لب‌هایمان...
خب اصلا چه می‌شود اگر بر حسب اتفاق
قلب‌هایمان به دیدار هم معتاد شوند
تو صدایم بزنی خسرو
و من به اتفاق
شیرین از دهانم بریزد
بریزد شیراز از پیچ موهایت و
قند آب شود در دهان تبریز
وقتی نامت
با باد به گوشش می‌رسد
اتفاقی
و اتفاقی پیر شویم قالی
کرمانش را می‌گویم
که بعد خیلی بعد
اتفاقا اتفاقی کنار هم
برای همیشه...
آب هم از آب تکان نخورد
اتفاقی.


کیخسرو آریایی

در آغوش تو مرگ هم بوی چوب می‌دهد.

در آغوش تو
مرگ هم بوی چوب می‌دهد.
بگذار
نفس‌های آخرم را
این‌جا
زیر باران
جنگلی کوچک شوم
سبز، لاجوردی
بعد
پلک‌هایم بسته شد
آن‌وقت
تبر را تیز
رفتن بزن.

کیخسرو آریایی

درد باز بارید

درد
باز
بارید
بر
سرِ
کوچه‌ایی
که از
بن‌بست
بودنِ
خویش
شرم
داشت و
پشت
به
تمامِ
مردمِ
شهر
آرام و
تنها
تنهای تنها
پُک
می‌زد
سیگاری
که
طعمِ
خوشِ
مرگ
می‌داد.
دختری
سنجاقِ
سرش
را
انداخته بود
اما
راهِ
رفتن
کور
کور
که
اما
ولی
کوچه
این
کوچه
سر
به
دیوار
می‌کوبد و
می‌کوبد و
زخم
می‌شکافد
از
جمجمه
تا
عبوری
باز
کند
قدم‌هایِ
دخترک
بر
قلبِ
یک تاریخ
بن‌بست
بن‌بستِ
خویش:


کیخسرو آریایی

و انگار زنی سقوط کرده باشد لای انگشتانت

و انگار زنی سقوط کرده باشد لای انگشتانت
و انگار بُهت خنده می‌کند
در التماس پیچ موهایت
چشم به نت‌هایی دوخته‌ام
که دوخته است شب را به غم‌گیجه‌ی چشم‌هایم
که نت می‌ریزی و
نت ادامه می‌شوی
اعدام کوچه‌های بن‌بست را
راه به دو خط باریک لب‌هایت
چه سرخ تنگ و تاریک است

که باید جنون زد دیوار
دیوار میان من تا به تو
آجرهای لعنتی
سر که سیمان در گوش‌ها ریخته‌اند
ورود دوستت دارم ممنوع است
و شاهدان سیم‌های خاردارند
ببین
که به نت‌های روزنامه به دست تو محتاجم
بزن
دو لا
یهودا نزدیک است
ر می
ماه دی در قلب‌ها تار عنکبوت بسته است
فا سُل
گرگ‌ها زوزه می‌رقصند رفتنت را
برگرد
که دست‌هایم از بوی زن‌بودنت خالی است
قلبم بره‌ایست تنها
مست، کوچه می‌میرم
اگر عبور بی‌قراری نباشی این‌جا
این‌جا آزادی مقوایست
آزادی لای موهای تو تعبیر می‌شود
تفسیر گوشواره‌هایت
نرم عرفان شبنم روی گلبرگ‌های خرداد است
تو همین تنها همین تو
بهانه‌ی کوچک زنده بودن منی
قسم به نبض پنجره در کنار صبح
که من همین من ساده
بی‌ریا و بی‌دروغ
به وسعت یک سکوت
دوستت دارم
دوستت دارم.

کیخسرو آریایی