ای قطره ی اشک از دل من یا دل ابری

ای قطره ی اشک از دل من یا دل ابری

بر بام نگاهم نرسد مایه ی صبری
تب در دلم عریان و عیانبار بباری

هم فاصله زد زخم نهان هم لب خاری

ای ابر بهار از چه پی ریشه و برگی

در چشمه ی خورشید مدامی که بگردی
یا ابر خیالی به سرم سر زده یاری

با بارش هر قطره مرا خاطره داری

محمدرضا پورآقابالا

مینوازی دنگ و دنگ ،

مینوازی دنگ و دنگ ،
بر سیاه و بر سپبد
بر سفید و تیره های جنگلِ عشق و امید
در مقام دکترا ،
با همه بی ادعا،
خاکی و خاکی تر از تو کَس ندید
صورتت ساده ،بدون رنگها

ساده و بی رنگ و بی کبرو ریا
خواهر خوبی که ساعی گشته ایی
بر حیای باطنت آغشته ایی
تو به دور از کبر و از روو کم کنی
صبر ها را پیشه ی خود میکنی
در خیابان شهروندی بی لقب
دور، از هر تاب و تب
عالِمه ،پُر ، مهربان و بی حسد
دور ،از خودخواهی و افکار بد

نازنینی،مثل اسمت،دُخت نازِ اقدسی
مهربان و خاکی و درد آشنا با هرکسی

دکترای مهر داری در قبال این و آن
مهربان فرقی نداری در نظر با دیگران
فرق تو انسانیتهای به دور از کبر و آز
در دعای مادرم بودی میان هر نماز
بر زمین برفیِ سازت عجب سُر میخوری
باصدای سوپرانو غم را ز دلها میبری
نازنین جان خواهر بی منت و صدیقه ام
صد مَنِش در سادگی ها ی نگاهت دیده ام
مثل قلب مادرت دریا دلی
آرزو دارم برایت حل شود هر مشکلی
در توکل بهترینی بهترین در شرح صدر

میسپارم حرفهایت را به شاهنشاه ِماهِ شام قدر
بهترین در مکتب نورِ یقینِ پور تراب

باز هم بر جنگل برفی سازت مهربانانه بتاب

سارا سادات پرشاد

خیال بر کمانچه انتظار می‌کشد

خیال بر کمانچه انتظار می‌کشد
پیرمرد آواره
جرئتش نیست که بگوید کسی
شیرین
هزار و یک شب پیش
در آغوش خسرو
مرده است.


کیخسرو آریایی

چه غریبانه گذشت

چه غریبانه گذشت
در بی صدایی شب
نگاهم
به بزم اختران افتاد
دور دست
از خیال من
انگار در بی کسی
در آن سوی ژرفای کبود
جشن روشنی روز مهیاست
همه بودند
در نبود من
دانسته که پس این شب
نگاری خواهد آمد
واختران از خجلت او
به پناهی می روند
ومن وامید از هجرت شب
هلهله سر خواهیم داد......

محمود علایی منش

خدا با من است ؛ مترس

چشم پر ز خون
نگاه خیره ایی به شر
نفس نفس زنان فریاد می زند
خدا با من است ؛ مترس
که سیل پوچی و غوطه ور شدن
درون ترس مرگ و فرار تو درون لهو و لذت
مترس
ز ما تا به او فاصله یک رگ است
برای حق بایست
که قامتت چو پرچم نشان می شود در مسیر نور

امید محمودی

جلوی پایت بلند می‌شوم

جلوی پایت بلند می‌شوم
پشت سرت راه می‌افتم
تو دور می‌شوی و من
زمین‌گیر...
موج بودن
عاشقانه‌ای است کوتاه.


شیما اسلام پناه

با یک زبانِ ناشناس از تو نوشت زیبایِ من

با یک زبانِ ناشناس از تو نوشت زیبایِ من
شاید وطن ، شاید هوس ، هم معنی آغوشِ توست
یک لمس ، تنها یک نشان در شهوتِ آغوشِ من
شاید طلوع ، یک معجزه از حسرتِ گیسویِ توست
شاید غزل در مرهمِ لبهایِ تو ماوا گرفت
شاید هراس ، شاید که عشق ، من دوستت دارم ، بپرس
شاید فراتر از ترانه ای پناهِ من شدی
شاید که بارانی تر از این شعرِ غمگینی ، بپرس
ای بویِ باران لحظه یِ لمست در این ماوا به رقص
الهه ای گم گشته در ایمان به آسمانِ مرگ
شاید خدا ، شاید سکوت ، آغازْ لبهایِ تو بود
شاید غروب ، سوسویِ توست ، یک بوسه بر لبانِ مرگ
مسخِ حقیقت ، دارِ عشق ، واژه اناالحق گفته است
سنگسار کن کفر را ولی گویی خدایت مرده است
در اوج نیست ، شاید سقوط ، مجنون به دنبالش نگرد
لیلایِ لیلْ گیسویِ تو در وهمِ معنا مرده است
شاید سماع ، موعودِ مرگ مست از بکارت نیاز
شاید که وحیِ واژه ای در شهر جولان داده است
شاید که شک ، شاید که مِه ، من را بخوان ، انکار کن
آیینه یِ شعرم شکست ؟ شاید که پایان من است

نیما ولی زاده

ای یار جفا ترک وفا کردی و رفتی

ای یار جفا ترک وفا کردی و رفتی
یک بار دگر باز خطا کردی و رفتی

هر بار که رفتی دل من کنج قفس مرد
در کنج قفس .سرد رها کردی و رفتی

در باور من حنای تو رنگ ندارد
دستم را پر از رنگ حنا کردی و رفتی

دانی که در این جلوه گه دشت تمنا
با کفتر عاشق منش ِما چها کردی و رفتی

جانی که با بودن تو بود به دنیا
بره ای کز مادرِ خویش جدا کردی و رفتی

از چشم سیاهی که زدی چتر به مژگان
آتش به دل غمزده ما کردی و رفتی

اینبار بیا ترک جفا کن و برگرد
باز از روی تمسخر. هلهله ها کردی و رفتی

مسعود پوررنجبر