روزی تورا پیدا کنم در باطن پنهان خویش
باذؤق تماشایت کنم ازدورنه.نزدیک وپیش
آن روز چقدر تماشایست یقین
من شرمسار ازگناه کم یاکه بیش
هرگز زخدا دور نبوده ایم ما
درجهل که نماد زاهدهست ریش
درمسجدوکعبه پرزرق وجلانیست
چه بس درکلبه آن پیر ودرویش
در اوج مغرور زدنیا وغافل زخداییم
ضحاک زمانه هم شوی زند نیش
یک عمرما به اشتباه زدیم در
او درسینه مابود نه درتبارو درکیش
پس باش تسلیم مقدر خویش
شاید که رها شوی تو ز آتیش
داودچراغعلی
خوش که تابِی در گلستانِ کتاب
شب نشینی در شبستانِ کتاب
در بغل محکم گرفتن پیکرش
دل سپردن دستِ دستانِ کتاب
تیر اندیشه قلم چون اسلحه
می چکاند جهل مستانِ کتاب
عالمی جانانه در دل دارد و
فربه شو با شیر پستانِ کتاب
با مرامست و رفیقی با وفا
گل. به دامانی به بُستان کتاب
چون کبوتر تا که بالش وا کند
آسمانت پر کشد آنِ کتاب
عادل پورنادعلی
... و آری
عشق
یکطرفه است،
میروی
و دیگر
هرگز
به آنجا که بودی
باز نمیگردی
مروت خیری
ناگهان از دور دیدم یارِ گل اندام را
باز از این دیوانه ی عاشق گرفت آرام را
بادِ آرامی نمود افشان به رویِ شانه اش
جنگلِ موهایِ مُشکین بویِ مِشکین فام را
تا که مستیِ شرابِ چشمِ او دل می بَرد
می بَرد ارج از میِ ناب و شراب و جام را
با غزل رفتم به سویش دل پر از شوقِ وصال
تا که از شهدِ غزل شیرین نماید کام را
چون نسیمِ صبحگاهی از خمِ کوچه گذشت
کاش می دید این گرفتارِ درونِ دام را
تلخ می سازد برای هر کسی در زندگی
حسرت و ای کاش ها شیرینیِ ایّام را
علی پیرانی شال
زندگی میگذرد چون برق و باد
حاصلش را مردگان دارند به یاد
وقت ما در این جهان کوته بود
مدت ما بهر آن مهلت بود
مهلت ما از برای بودن است
بودن ما بهر آن پیمودن است
مدت این عمر چون از یاد رفت
مهلتش زایل، پس آرام رفت
ما به راه خویش جاهل گشته ایم
در جهالت غافل از دل گشته ایم
غفلت ما از رخ آن یار بود
دوستی هامان پر از پیکار بود
ما هوس با عشق تزیین میکنیم
آب های شرب را گل میکنیم
تشنه ی آب حیاتیم از ازل
غافل از دنیای خاکیم از ازل
عاقبت این راه هم پایان رسد
آنکه با خود یار داشت آسان رسد
مهدی صارمی نژاد
وقتی غم و سوز جگر اختراع شد
بر قلبـ آشفته شرر اختراع شد
مردی درون غرفه اش در کنج بازار
جنسی گران داد و ضرر اختراع شد
مکتبـ حروف آمد و مشق اختراع شد
جای سَبوی کوزهگر مشک اختراع شد
با جنگ عباس جوان رشک اختراع شد
با غرشش در معرکـه خشم اختراع شد
دشمن رجز خواند و از آن لرز صدایش
فرق سخن با حرف کشک اختراع شد
اما بسوزد این فلکـ مشکش که افتاد
در چشمهای خسته اش اشکـ اختراع شد ..
حسین تنیده
طنین گام های عاشقی سرخورده می آید
صدای بال کفتر های باور مرده می آید
من آن باغم که حتی در خیالاتم بهاری نیست
به خوابم گاه کابوس گلی پژمرده می آید
برایت فال میگیرم به تلخی در کف فنجان
پرستویی پریشان با زنی افسرده می آید
من آن سروم که از باد خزان نشکسته ام هرگز
به چشم دیگران اما کمر تا خورده می آید
دل من درد را با درد درمان میکند دائم
عجب دردم خوشایند دل آزرده می آید
نرگس سلمانیان
کی ئهڵی ئهۆینداری خهراوه؟
من خۆ له ناوانی زانیاری باشه یان ماڵ؟
تووم ئیختیار کردهوه
چه کسی گفته عاشقی بد است
من که میان علم بهتر است،
یا ثروت؟
تو را برگزیدهام...
سعید فلاحی