هرگز دل به هیچ فانوسی نمی‌بندم.

ئه‌گه‌ر خۆر و مانگم
له ئاسمان باشانۆ
قه‌ت
دل ناده‌م به هیچ له‌نته‌ری



اگر ماه و خورشید را هم
از آسمان پایین بیاورند
هرگز
دل به هیچ فانوسی نمی‌بندم.


سعید فلاحی

واژه‌ها در من پا می‌گیرند

واژه‌ها در من پا می‌گیرند
وقتی تو مرا می‌خوانی
شعر می‌شوم
سپید و کوتاه
به شوق مروری هزارانه
روانه‌ات خواهم شد.


سعید فلاحی

واژه‌ها در من پا می‌گیرند

واژه‌ها در من پا می‌گیرند
وقتی تو مرا می‌خوانی
شعر می‌شوم
سپید و کوتاه
به شوق مروری هزارانه
روانه‌ات خواهم شد.


سعید فلاحی

رویاهایم را که می‌بافم

رویاهایم را که می‌بافم
با نگاه به جوراب‌های سوراخم
سقف خیال بر سرم
آوار می‌شود .


سعید فلاحی

اینگونه تنت آشیانه‌ای شد

اینگونه
تنت آشیانه‌ای شد
پرنده‌ی تنم را
به اوج‌های پرواز روح.


سعید فلاحی

دارم به پرنده شدن می‌اندیشم

دارم به پرنده شدن می‌اندیشم
چند روزی‌ست؛
شاخه‌های درختِ ته کوچه
تنهایند...


سعید فلاحی

آه ای روشنایی در ظلمت

آه ای روشنایی در ظلمت
ماه را
در ایوان کدامین خانه
جا گذاشته‌ای؟


سعید فلاحی

وقتی که آمدی، برایم کمی لبخند بیاور.

وقتی که آمدی،
برایم کمی لبخند بیاور.

چندی‌ست
صبح‌ها
نارس بیدار می‌شوم


سعید فلاحی

دلتنگی‌هایم، قد کشیده‌اند

دلتنگی‌هایم،
قد کشیده‌اند
پا گرفته‌اند وُ راه می‌روند
به دیدارت خواهم آمد.

سعید فلاحی

تو، پرنده بودی وُ،

تو،
پرنده بودی وُ،
وقتی فهمیدم
سال‌ها از کوچ‌ات می‌گذشت.

سعید فلاحی