ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شعرهایم خیلی ساده اند
آنقدر
که کودکانه اعتراف می کنند
دوستت دارم!
سعید فلاحی
دلتنگ که میشوم
شاعرانههایم گل میکند!
گویی هزار دیوان شعر
در گلویم جای گرفتهست.
سعید فلاحی
ماه را,,,
درون باغچه
چال کردم!
فردا بر درخت خرمالو
صدها فانوسِ گس,
آویزان بود!
سعید فلاحی
آرمیده به میان تنهایی پر وهم
تو با حضورت چه پنهانی؟!
آه آمدنت,
چه لهجهی غریبی دارد…
سعید فلاحی
اندیشهام,,,
پر است از روزنههایی که؛
سهم اندکام هستند,
از تمامِ روشنایی!
سعید فلاحی
باورم نمیشود,
غروبی ضخیم
در تنت رخنه کند.
تو که همیشه
همسایهی آفتاب بودی!
سعید فلاحی
از خانهای که تو در آن
نیستی!
و از پنجرههایی که بستهاند,
بیزارم!
سعید فلاحی
نشد که نشد...
حالا؛
با عدد,
با حروف,,
یا ایما و اشاره!
دارم فکر میکنم:
دیگر به چه حربهای متوسل بشوم؟!
تا به چشمت بیایم!؟
سعید فلاحی
باران را به یغما بردند
بادهای غارتگر...
...
بوتههای دشت
(با شاخههای ملتمس)
تشنه ایستاده اند,
به نماز باران!
سعید فلاحی