مردی را میشناسم؛ نستوه ...
در فراسوی امید ...
با دلی آشوبه سر ...
پشتِ کوهِ انتظار ...
میکِشد، خود را به دوش
میرَهَد از بند دل ...
میکُشد، آن نابکار ...
چشم بسته، در گمانِ چاره از عقلِ نگون
مسخِ افسونِ گران افکارش ...
میسپارد، همهی آنچه ز جانش، باقیست ...
پی سوداییِ تفهیمِ چه دانم هایش ...
در پناهِ عقلِ گُنگ ...
جانِ خود، میکرد تباه
در رَهیدن از دلش ...
پندِ دل، بشنید ز آه
بشنو از من، آخرین نجوایِ جان
عقلِ خوش هیبت، عدوی توست، بدان ...
مَامنِ عشق؛ ناجیِ مانای توست
محرمی جز دل تو را، نیستش؛ امان
حسین یوسفیان
برای عشق مردن جنون عاشق است
نه عاشقانه
برای تو می مُردم
و حالا بمیرم
بمیرم برای تو حالا هنوز هم
اندکی آن تر طرف تر
تا بمیرم برای تو تا می روم
تا برای تو به مردن
فقط
اندکی این تر طرف تر
تا بهتر بمیرم برای تو به مردن
تو راضی شوی تا در رضایت به مردن
چند گام پیش تر
بر می دارم گام بردار تو
می بینی مردن ام؟
چند گام پس تر
تا بمیرم برایت
بردار گام برِدار من
عشق را مجال گفتگو نبود بود؟
الا شریفیان
اول عاشقی
عشق را باختم
خودم را باختم
دوران خوشم را باختم
معرفت را باختم
مانده ام
خودم با خود باخته ام
زندگی روال عادی خود را می گذراند
اما
این زندگی را عادی باختم
ساده و بی هیچ حسی
از اول باختم
چون تنها ماندم
حال تو از دنیای من بیرونی
به بازنده تکیه کردن
اشتباه است.
من بازنده ام
تو برنده باش
سعید علیزاده
حلقه زده بر
گردنم
طنابِ دردی بی درمان
نمانده برجان
رمقی
،،،
دفن می کنم خودم را
تمام احساسم را
در گورستانِ زندگانی
ومی مانم به انتظارِ
صدایت
درخلوت مزارِ تنهایی
،،،
تا بخوانی
به حرمتِ آشنایی
برای روح سرگردانم
دعایی
رحیمه خونیقی اقدم
اگر تیغی ببرّد نِی نخشکاند گلویش را
چو نِی سازی زند زآن دم که ریزد آبرویش را
وگر باشی چو سلطانی که تیغی بر کمر دارد
بترس از آنچه میبرّی زِ رَعیَت آرزویش را
کاظم بیدگلی گازار
اگه با نگات رو به لاجوردِ آسمونی
صدای سه تار ذوالفنون دلت ُ مث بید میلرزونه
اگه قدم زدن توی پاییز ُ دوس داری
صدای خشخش برگ توی گوشت زمزمهی زندگیه
اگه دستتو رو شمشادا میکشی
غروب ُ رنگ نابش توی چشات برق میزنه
اگه از ابرا شکلای زیبا میسازی
صدای رعدوبرق یهو میاد تورو مبهوت میکنه
اگه پاتو تو آب چشمه میکنی
کلاغ ُ تماشا میکنی که با نوکش آب میخوره
اگه تو موها گل نسترن میکاری
چپ شدن یه کفشدوزک تورو پریشون میکنه
اگه به گربهها میگی پیشی
دلت میخواد دستای تو واسه یاکریم دون بپاشه
اگه بدون هیچ دلیل یهویی لبخند میزنی
شونههات از تنهی رهگذرا مسیرشو کج میکنه
اگه زنبیل یه پیرزن ُ تا ته کوچه میبری
با دیدن یه مردِ پیرِ دستفروش اشک تو چشات موج میزنه
اگه دستاتو تو جیب میکنی
روی بلوک سیمانی زیگزاگ میری که زیر پاش آب جوبه
اگه دوس داری تاب بخوری
توی تنهایی خودت لبات داره سوت میزنه
اگه یه شاخه گل ُ بو میکنی
چشات مسیر یه زنبور ُ تا ته خط، دنبال میکنه
اینو بدون عاشق شدی
عشق تا ابد توی نگات موج میزنه
مسعود حسنوند
چنگ کشیدم به آسمانِ شب
با هراسِ فریادم
که فرو ریخته بود در تو
و هجوم تفنگ ات
کمر سفت و پر صدا
خشخاش می پاشید به صورتم
چنگ می کشیدم به شب
باروت بود و رویای درخت
زبانت را شخمیده بودم
نای اندامت ساعت بود
و دقیقه ها را به انهدام می برد
و من چنگ می کشیدم
می کشیدم تا صبح
که دیگر شبی نبود
یک طرف
کمر تفنگی شکسته
و صورت من پر از خشخاش
یک طرف
مرده بودم در برابر مرگت
واز زیر ناخن هایم ماه می ریخت
محسن افشارنادری
عیار لعل لبت را با چه توان سنجیدن
یا در دهانت را همسنگ چه می سنجیدن
به اتلاف گر کنم در نزد صیاغان بسی عمر
هرگز نتوان قدر گوهری چون تو را فهمیدن
امیر درویش زاده