خاطرات زرد
احاطه کرده اند
سبز وجودم را
در دشت های رویا
مانده ام میان
خواب های عریانِ برگ های عاشق
در روزهای سرگردانی
باید ماند در زوال آفتاب
به اتصال ریشه ها
سپیده رسا
شاه باز عزت و آزادگی آزاد باش
صید دام دانه دنیا مشو صیاد باش
حرص دانه مرغ زیرک را نیندازد به دام
مثل گل با برگ سبز خویشتن دل شاد باش
میبرد نخوت تو را بیرون به مرز اعتدال
معتدل در حب و بغض این و آن شمشاد باش
دل به دشمن کی سپارد مرغ حق از بغض دوست
در کمین دشمن سرگشته در مرصاد باش
بلبل شیدا و هم آوازی زاغ و زغن
در خود و ایشان کمی اندیشه کن نقاد باش
کرکس از تردید تو کرده دوباره قصد باغ
مشت را محکم گره کن بر سرش فریاد باش
مشت بر سندان ز بس کوبیده اینک گشته نرم
نرم نرمک مشت او را باز کن پولاد باش
جمع یاران را پریشان میپسندد فتنهگر
یک صدا بر گِرد گل ایمن ز هر شیاد باش
یار گل راضی نمیگردد به ویرانی باغ
حافظ این لاله زار و گلشن آباد باش
تا نگردی خام تلقینات شیطان بزرگ
پیرو نستوه طاها دشمن الحاد باش
علی اکبر نشوه
عبور میکنم
از من
عبور میکنم
از تو
عبور میکنم
از او
و آنسوی ضمیرهای مفرد
آغاز میشود جستجو
شبنم حکیم هاشمی
آن نگاهِ شعله خیزت شمعِ دل را آب کرد
نطقِ آرامت چو لالایی تنم را خواب کرد
انعکاسِ ماه را بین ، غوطه ور در ساغرم
برقِ رخسارت، شرابِ زندگانی ناب کرد
محراب علیدوست
مثل یک فیتیله ام در چاله های داغ شمع
مانده بر دل یاد تو چون شعله های داغ شمع
خواب دیدم فتح کردم کوه احساس تو را
سوختم خود را میان قله های داغ شمع
سحرفهامی
به کویِ تو به پابوس گر کسی آمد
قبول کن مرا
که تا ابد، ارباب
غلامِ کوی و حریم و زائرت باشم
زینب زرمسلک (صبا)
آئینه فتاد و در هر تکه رازی می داشت
با هر چهره درون خود نازی می داشت
با آنکه شکسته و خونین بود جگرش
در خانه دل با ماهروئی راز ونیازی می داشت
عبدالمجید پرهیز کار
نقاش قلم مو نداشت ولی مرتب برایم خط و نشان می کشید
خواهان کسی باش که خواهانت نباشد به دادگاه
کلمه در نقش دستوریش فرو رفته بود حرف اضافه را در جمله موقوف کرد
گرگ بزدل علف هم به دهانش شیرین است
تفنگ آبپاش توی جنگ قنداقش را خیس می کند
عاقبت به خیری یا عافیت طلبی را نقطه چین مشخص می کند نه حروف چین
خانه خالی، حیاط خلوت، اتاق خواب پر سر و صداست
ابتدا به ساکن محلی از اعراب ندارد
شهاب سنگ هنوز گرم بود نفهمید کی به زمین سرد خورده
ماه عاشق جاذبه زمین است، دریا مجذوب رخ ماه
بوی پیراهن یوسف را عطر گیسوی تو از یادم برد بلک افغان
تنگ نظر عمل لیزیک کرد، صورتحساب بیمارستان چشمش را گشاد کرد
نا بینا پدرش را آوردند جلوی چشمش نشناختش
تصادفی وارد بیمارستان شدم، دست و پا شکسته جوابم کردند
کورمال کورمال ماساژم دادند دو روشندل نمد مال
عصاره انگور ترشیده اش را به من انداخت سرکه فروش
آنکه چشم دیدن تو را ندارد نمره عینکش از صد فزون است
شیر کفتار شکار کرد محیط بانی به خاطر شکار غیر مجاز دست به شکارش زد
نیم نگاهی به من انداخت یک دل سیر نگاهش کردم
این بادمجان هایی که قاب چین شده اند دور چشمم محصول برداشت بد کشاورز از خوشه چینی من است
در نظر مردم من بزرگ می گردد علوی چشمهایش
به از پا افتاده ای پا دادند پا گذاشت به فرار
دروازه بان دیوانگییش گل کرد شیرجه زد وسط چشمه رضوان
دریا برای بالا آوردن خودش لنگ رود نمی ماند
حسین مقدسی نیا