شرط کردم پا نهم بر خاک، از بهرِ وصال

شرط کردم پا نهم بر خاک، از بهرِ وصال
پا که نه، جانم شکست از درد های انفصال

قلبِ تارم را فروغِ عارضت غمخوار بود
دور گشتی، عالم آتش شد ز اشک و ابتهال


از بهر: برای ، انفصال:فراق و جدایی ، تار:تاریک، عارض:چهره، ابتهال: با گریه و زاری دعا کردن

محراب علیدوست

کامِ ما تسکینِ محنت در بغل هایِ تو بود

کامِ ما تسکینِ محنت در بغل هایِ تو بود
عهدِ مجنون، پایکوبی با غزل های تو بود

شمعِ ماتم را دمِ پاییز هم ساکت نکرد
باد و بوران در خجالت از هچل های تو بود

هچل: گرفتاری و مصیبت

محراب علیدوست

در کهنسالی، گمانِ دستِ جان، دل را عصاست

در کهنسالی، گمانِ دستِ جان، دل را عصاست
کشفِ تارش، لا به لایِ سنبلان ، لب را دعاست

همچو پاییزان، محبت را عطا کردم به باد
لیک، سوغاتش به نزدِ باغ، سردیِ هواست

جان:معشوق ، تار: تار مو


محراب علیدوست

در خشکسالی های دل، آمد به چشمم ، اطلسی

در خشکسالی های دل، آمد به چشمم ، اطلسی
با من غریبی میکند منظر ، ندیدم جز خسی

بر رویِ خاکِ ساکتم، دیدم صبا تحریر کرد
سوغاتِ عشق امد قرین ، فصلِ بهار آید بسی

اطلسی: گل اطلسی ، خس:خار

محراب علیدوست

از بلندی های شب، چشمک زدی، قلبم شتافت

از بلندی های شب، چشمک زدی، قلبم شتافت
آتشی شعله کشید اندر درونم،  جان بتافت

سوزِ پاییزی، حریفِ عشقِ سوزانم نگشت
دهر را باید فریبی بِه ز آهو چشم یافت


محراب علیدوست

با غروبِ سرخ، قلبِ ناخوشم محشور گشت
وقتِ دلتنگی، به یادِ یاسمن ،مخمور گشت

کاش، آتش بود دل ، سوزَش نمایان بود دل
لیک، فانوسش میانِ گرد ِ غم، مستور گشت

محراب علیدوست

گر چه دانستم زمین گیرم ، ولی شیدا شدم

گر چه دانستم زمین گیرم ، ولی شیدا شدم
لا به لایِ عاشقی با خِجلتم ، هم پا شدم

یارِ من پَر زد ز پرتِ آن همه سنگِ سکوت
در میانِ حسرتم با اشکِ خود رسوا شدم


محراب علیدوست

آن نگاهِ شعله خیزت شمعِ دل را آب کرد

آن نگاهِ شعله خیزت شمعِ دل را آب کرد
نطقِ آرامت چو لالایی تنم را خواب کرد

انعکاسِ ماه را بین ، غوطه ور در ساغرم
برقِ رخسارت،  شرابِ زندگانی ناب کرد

محراب علیدوست