چگونه از شب خونریزی خسته بگریزم
منی که شاخه گلی زیر پای پاییزم
منی که شیشهی عمرم شکست در دریا
سوار موج فروخوردهای غمانگیزم
ببین که سینهی دریا مزار کشتیهاست
عجیب در تن امواج گریه سرریزم
بپوش دامن آبی به شوق رقصیدن
برقص بر لب بندر مگو بپرهیزم
(برای دادن عمر دوبارهای به دلم)
چگونه قعر زمین با کسی بیامیزم
سمافخار
متکی بر ریشه باش و استوار همچون درخت
پر ثمر ، پُر میوه باش و غرّه در طوفان سخت
در تواضع چون درخت افتاده وبخشنده باش
از نبات و میوه ات بر دیگران هم داده باش
می دواند چون درختی در بیابان ، ریشه را
جستجو کن در وجودت ، قدرت اندیشه را
سربلند و ایستاده ، بر حوادث چیره باش
بیخیال از رعد و برق و ، ابرهای تیره باش
ضربه ها خواهد ، درخت افتد به آهنگ تبر
ساخت این ، ابزار کشتار طبیعت را.. بشر
بین کجایی ازکه ای، منظورازخلق توچیست
این رسالت در نهاد و... فطرت هر آدمیست
محمد قائمی نیا
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
همان خورشید موعودی که در روز طلوع او
حدیث صبح صادق میشود تفسیر، میآید
زمین آبیتر از این آسمانها میشود وقتی
که آن آیینۀ سبز «خدا - تصویر» میآید
شکوه مهربانی که نگاه نافذش حتی
به روی سنگها هم میکند تأثیر، میآید
در اعماق نگاهش میتوان خشمی مقدس دید
دلش لبریز از مهر است و با شمشیر میآید
چنان با ضربههای حیدری اعجاز خواهد کرد
که از دیوار هم گلنغمۀ تکبیر میآید
دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است
نه قدری زودتر از آن نه با تأخیر میآید
✍️سید محمد جواد شرافت
همه فکر و خیال من دلار است
اگر پیداش کنم فصل بهار است
بسی اندیشه کردم از برایش
دلم در راه او چشم انتظار است
چرا قلب دلار از ما شکسته
چه کردم با منش ناسازگار است
عجب دارم من از این چرخ گردون
که با ما دشمنیش اشکار است
عجب بخت بدی دارم درین دهر
تمام ارزها از من کنار است
به صرافی برفتم تا ببینم
بهای ارز ها از چه قرار است
چرا گفتم دلار اینقدر گران است
رئیس ارزها گفتا دلار است
قاسم بهزادپور
دوش دیدم به خواب پروانه ای
که نشسته بر گل ویرانه ای
عشوه ها دیدم از آن پروانه من
دیدم از خود حالت حیرانه ای
رفتم و از او سبب جویا شدم
زان چرا زین سرنگون مستانه ای؟
این گلستان است پر نقش و نگار
تو که دل بستی چنین، دیوانه ای
لب گشود بر سرزنش آن خیره سر
که تو بر نقش و نگار مستانه ای
من رمیدم زان همه دسیسه باز
جان گرفتم در بر ویرانه ای
زان سبب این آشنا نیم من است
گر رَوی با دغلان بیچاره ای
نیم من دیگر ندارد قوت برخاستن
حال تو ای مجنون بی لیلی چو من، پروانه ای
کیمیا ابراهیمی
به مهر گرفت اول زمانه چنان آسانم
آرامشم بود نشانه قبل ز آسمان طوفانم
به رود آرام چه امید ،پشیمانی است
چشمه رام گرفته بسا به آشیان خروشانم
نبود دائم به گلستان گذر امن جانان
گهی گذر. افتد به آتش تفتان بیابانم
به غمزه دلبران مبند خاطر دوست
که عشق آسان نمایدو برند گران پیمانم
به خال هندوی بخشید خواجه ملک اجدادی
چه سرها رفت وآسان داد تختان سلیمانم
رفیق گرمابه وگلستان باش ارمحبتی داری
که سوزند شاخه خشک به آتشدان زمستانم
عبدالمجید پرهیز کار
نظر دارم چو مرغان پر کشیدن
ز بالا با نظر اطراف دیدن
که تا بینم مقام و قدرت دوست
ز مغرب تا به مشرق چون رسیدن
به حیرت مانده ام در افرینش
چگونه می توان چون افریدن
گرت با دیده دل اصل نه بینی
که باور کی توان کرد با شنیدن
اگر با عقل نه اندیشی به عالم
چو چوبانی به صحرا بز چریدن
مرام عاشقی در عشق چنان است
جفای مهوشان بر دل خریدن
تمام محرم و راز جهان را
به خود گفتن و از خود هم شنیدن
قاسم بهزادپور
زیبایی برای دیدن بود
ایا عبارتی غلط
یا چشمانی هیز
و بی چشم و رو
گردنی به زیبایی همه ی گلهای بهاری و زمستان
گناه دیدن چه بود.
بد اخلاقی
پول شویی می اورد
پیر مرد تا اخرین لحظه حیات به فکر زنی بود تا هر دو هفته یک بار ظرف هایش را بشوید
تابی بخورد.
چند ساعتی بماند
سیر بخندند .
تا وعدی دیگر . با قسم فقط همین
فقط همین یک کار از دستش بر می امد.
بعد از مرک پیر مرد.
زن سر درگم
چراغ روشنی را می جست.
تاریکی به مدت طولانی صدایش می زد.
او خنده رو بود.
کودکانش نمی توانستند چیزی را ثبت کنند.
مادر گاهی گاهی هدیه ای تازه به خانه می اورد .
تا همه ی کالا ها جور شوند.
امان از دست خنده رویی.
این هم رسیدش خدمتان
شهری که در آن گلدان نبود
دخترانش همه چیز را جبران کردند
به سختی
پرکار
شجاع و شادمان
علی محسنی پارسا