تاوان کدام گناه مان بودی؟
گندم؟
شراب مختوم؟
آواز گیسوان پریشیده در باد؟
یا عشق، آن عشق های ممنوع؟
کدام گناه؟
ما که در سرازیری تقویم
در سربلندی تاریخ
ما که
قومی، تازه سر از بردگی به در آورده
ما که
به بیدارباش سحرگاهی،
تازه به هوش آمده.؟
تاوان چه بودی؟
دست بردی و قفل را گشودی
همچون سیاه ترین ناله در دیرپاترین شب ستم آمیز
بختک خوابهای پر آشوب
هذیان کابوسهای وحشی بیپایان
دست بردی و قفل را شکستی...
هیاهوی سیاه سرازیر شد، سرریز شد
در ازدحام احتمال های متقاطع
یقین قوم گمشده ام گم شد
بر بالین هول و هراس
بیپروا ترین تجربههای شکست
کابوس خوابهای آشوب
بیدارباش روزگار ابری بی باران شد.
یک نیم قرن سال نوری، بی تقویم
در دَوَران سرگیجه های این تبارِ بی آینه
ما را دوانده اند
از شرق تا شرق تر
از غرب تا غرب تر...
دیگر هیچ صدای هیچکسی درنمیآید
فریاد کند
آیا کدام گناه
ما را به هفت درّه ی بی ته این جهنم خونآشام
پرتاب کرد؟
حالی نمانده... مانده؟
تا
از خاک دخترکانی بپرسیم
که از فراز یازده هزارپایی یازده سفرهی هفتسین
خود را به عمق عدم
پرتاب کردهاند؟
باید
از تاوان کدام گناه بپرسیم
از کدام گناه؟...
غلامحسین درویشی
سهمم شده از بهار،گریه
در خلوت و آشکار،گریه
بی طاقتم و شده ست کارم
چون طفل به حال زار،گریه
شیون که نشد دوای دردم
مرهم شود و قرار،گریه
اندوه نرفت از دل امّا
شوید ز رخم غبار،گریه
کارم شده دائماً ز بخت و
از دست تو روزگار،گریه
ای ابر سیاه سوگواران
دارد ز تو اعتبار،گریه
در دفتر عاشقان نوشتند
پایان هر انتظار،گریه
لبخند دهد جواب،بهتر
گاهی ز هزار بار گریه
واسع تو مکن در این زمانه
چون شمع به هر مزار،گریه
سید علی کهنگی
پس از آن که از غم شرابی چشید
خدا را به رنگ شرابی کشید
غلامرضاجهانگیری
قدی سرو و تن پروانه داری
دوچشم ابلق مستانه داری
رخت رنگین تر از لاله نگارا
دگر کشتی مرا بس کن جفا را
خبر از حالت مستان نداری
مگر که ناخدا ایمان نداری
عروس لایق این خانه ای تو
می نابی که در پیمانه ای تو
اگر مهری بدل داری عزیزی
مکن قهر اشک خونابم بریزی
مدام اندر فغانم در دل شب
ترا می جویم ای نو خاسته کوکب
تو جانی من تنم ای جان من یار
که بی تو عشق بی معنیست درین دار
بنازم دست تقدیر قضا را
به درگاهت نشانده من گدارا
قاسم بهزادپور
دختر شمشاد ، زیبا ، نازنین تاج زمین
مهربان چشمان زیبایت ، به هر دردی علاج آخرین
دست هایت دستگیر و چهره ات آرام بخش
شانه ی امن ات ، امان و خنده ات زیبا ترین
دختر شمشاد ، ای همواره سبز
جان پناه ایمن از سرما ی سرد آذرین
نغمه ی حزن نگاهت همنوای نغمه های زنجره
درد های مانده از پرواز جفتش در عروج آخرین
غلامرضا رمضانپور
بعد از هزار سال
دوست داشتنت
دوباره در من تکرار میشود
دوباره سیحون و جیحون
طغیان میکنند
و در شورهزار گونههایم
سیلاب میکنند
دوباره چون میهمانان ذلیخا
دستانم را بریدم
دوباره قلبم به تپش افتاد و
شکستند کتیبههایش
کتیبههایی که
فقط
چشمان تو
میتواند ترجمه کند
که این هزاره تلخ
چگونه بر من گذشت
صبریه محمدی
دلم گرفته شد بیا سری به عاشقت بزن
صدای دل هزین شودسری بطالعت بزن
فرشته دلت اگر قرین عاشقی چو شد
گنه مکن بیا تو دل سری بعارفت بزن
جفا نشد سزای من بیا تو مهوشم بمان
اسیر راه تو شدم سری به شارعت بزن
بتاچنین مکن بدل ذلیل این و آن شدم
تو یاد من بکن بیا سری بسایه ات بزن
نفس شدی بیا دلمکه مرغ عاشقت منم
بدون توقفس شدم سری بدایه ات بزن
چه راه تازه ای کنم که تا شوی مسافرم
به نام جعفری بران سری به طارقت بزن
سپیده گر فنا شوی ز پیش من گذربکن
که منتظر شدم بیا سری به والهت بزن
علی جعفری
بینوا دخترک همسایه گویی از درد همی می نالد
گویی افسار دلش را به زمان داد و بسی می نالد
آن زمان که دل او را پر خوناب بکرد
ای دریغا شده آتشکده و باز دمی می نالد
بی نوا دخترک امشب غزلی ناب سرود
غزلش رفت و دلش ماند و کسی را که همی می نالد
تاج گردون که دلش را به زمین خوش می کرد
این زمین بود که سرور شد و گردون که دمی می نالد
تو که سرور شدی و تاج شهی بر سر توست
درد آن است که شاهی به زری می نالد
حسرت آن بود که دیدی و نگفتی آن چیست
رهروی را که به تلخی برهی می نالد
سر خم نکن و بگذر ز امید واهی
بی شک آن کس که تو گویی به تبی می نالد
خدیجه سعیدی
بهار آمد،زمستان را خبر کرد
با این کارش،زمستان را به در کرد
گل و سبزه،ز هر سو پر کشیدند
شکوفه ها،نهال ها را به سر کرد
قیامت را،تجسّم می شود کرد
بهار با صور،گل ها را خبر کرد
پی اش،باد بهاری می شود یار
که با این کار،باران را به بر کرد
یاور ابراهیم نتاج