غربت از جایی شروع شد
که تو رفتی از کنارم
بعد از اون همه هیاهو
فهمیدم بی کس و کارم
دنیام و گرفتی از من
از منی که تنها بودم
دنیایی که توی چشمای
تو پیدا کرده بودم
خاطراتت رو میبینم
توی ذهن بی قرارم
بعد رفتنت تو اون شب
حتی از خودم بیزارم
نفسام دوباره بازم
به شماره افتادن
نفسی که تو نباشی
می خوام هیچ وقت نباشن
آروم آروم خرد کردی
خاطراتت رو سوزوندی
دنیام و مثل جوونیم
تو گرفتی و نموندی
همه میگن جای اونو
بده به یه کس دیگه
اما بعد تو نیومد
حتی فکر کس دیگه
چرا تو همش میگفتی
که تا آخرش باهامی
شاید تو بخوای بدونی
الان تو خاطرهامی
غربت تموش کن
تو بیا بمون کنارم
بیا و تموش کن
که دیگه دووم ندارم
امیر حسین حبیبی
به لطف چشمهای تو هنوز این زندگی زیباست
و در قلبم امید و آرزو همواره پابرجاست
تو زیبایی و مخلوق خداوندی هنرمندی
ز زیبایی تو فهمیدهام من که خدا زیباست
برای این منِ بیروح از این زندگی خسته
تماشای تو مثل لمس دست حضرت عیسیست
گلستان میشود این آتش سوزندهی دنیا
همان ساعت که اعجاز دوتا چشمان تو پیداست
تو که در این سکوت چاه ، زنگ کاروانهایی
هراسم نیست چاه از ظلم و جور نابرادر هاست
بمان همراه من در پیچ و تاب زندگی بانو
نترس از هیچچیزی که یقین دارم خدا با ماست
دلم تنگ تماشای نگاه توست در هر پلک
خودت حال دلم را درک کن وقتی که او تنهاست
نمیترسم من از آینده ی نادیده ی مبهم
اگر چشمان زیبای تو ماه روشن فرداست
مصطفی یعقوبخانی
ما فاتحان قله های تاریخیم
مافاتحان صحراها و دریاها
ما کاشفان عرصه ی ناپیداها
سلطان تسخیر قدرت ماشین
ما صاحب طلسم و جادوی دانش
ما نژاد برتر تقدیریم
گونه پیروز تسخیریم
ما گونه ی مغرور انسانیم
ما وارثان قابیلیم
ما قاتلان همیشه تاریخیم
سلاخان قاهر و دل سنگ
براندازان نسل بیشه و گلسنگ
نسل شیر و ماهی و خرچنگ
ما پیشه وران بمب های آتش زا
نوبل بگیر سم های قاتل نازا
ما نفرین تاریک نابودی هستیم
هیولای خونخوار و بدمستیم
ما صنعت تکثیر ویروسی
حاکمان نخوت ابلیسی
ما برتر مخلوقاتیم
ما مدعیان عقل در سیاره
خون ریزان همیشه و هرباره
دیوانه ترین ساکن اوقاتیم .
سرمست ترین پروده مادر خاکیم
ما جنون مصرف و اسرافیم
آلایشگران ِ آسمان و زمین
تیرگی ِآب های شفافیم.
ما اربابان خودخواهی
بردگان آز
بنیان گذاران سلسله انقراض
شکافندگان هسته های رازیم
ما
گونه
مغرور
انسانیم
آه.
سید قاسم موسوی
شهد مینوشم ز جام آسمان
شرح میگویم ز غوغای نهان
ازهیاهوی سری سودازده
بزم آرایم به نظم واژگان
هر دری کوبم ز حیرت خسته سر،
تا مگر یابم از آن دلبر نشان
دست بر نی ،قصّه از وی میکنم،
می خرامم سوی کوی دلستان
تا به صـبح عاشقی مأوا کنی،
پای تا سر شعله گردی بی گُمان
بایدت تا تن زنی بر هرچه او
خواهد و بِـفْکنده در دامانتان
کهنه کاری گر به دشت خاک و خون ،
بی سخن می سوز و بی پروا بمان
تن بر آتش زن ، چنان پروانه،
جـان،
غرقِ شور وعشق و شیدایی ببین
پریوش نبئی
در گذشته حس بودن گذاشتیم
همچو روحی در بدن جا داشتیم
همکلاسانی نجیب، مدیر ما آقای دیندار بود
واقعن از جنس انسان داشتیم
بهترین تفریحی ما در کودکی
کار توی شالیزارها داشتیم
جا برنجی هایمان انبار بود
دخل و خرج خوب، آسان داشتیم
فصل ههای ما همیشه اصل بود
بوی از فرهنگ ایران داشتیم
علی نیک افکار
ابتدای همهی پایان ها
ایستادهام.
هنوز حوا هست
رقیب فرومایهای ست
سیب از باغچهی معشوق بزدلی می چیند
خاطرهها را ورق میزنم.
صدای گریه باد میآید.
و آنسوتر
آدم....
کابوسهایم را
خمیازه میکشد.
پروانه محمودی
عالم از درد جهالت رنگ خون بر خود گرفت
آدم و عالم بسوز کینه با غم ... خو گرفت
هفت شهر عشق آتش شد تمامش سوخت سوخت
اشرف مخلوق عالم چون وضو با خون گرفت
کینه و جهل و شقاوت دست در هم شد شبی
شام ظلمانی دیوان ، گوهر عالم گرفت
اسوه ی خلقت به محرابی که بر عالم امام
رفت تا شق القمر شد ، معجزه صورت گرفت
حضرت زهرای اطهر خون جگر شد بی عدد
چون رسول الله زین ماتم ز عالم رو گرفت .
قاسم رندی
مسیرِ راه ِ تو چشم انتظار افتادم
برای آمدنت بی قرار افتادم
نگاه کن به سرم زندگی قیامت شد
از آن زمان که من از چشم یار افتادم
ز تنگنایِ قفس چون پرنده ی غمگین
به یادِ باغ و بهشت و بهار افتادم
بدونِ آمدنت زندگانی ام بگذشت
چقدر بی کس و تنها و زار افتادم
به قاب عکس تو من بی شمار خیره شدم
به خاطرات تو آن روزگار افتادم
به آستان تو چون خاک، گَرد و باد شدم
بلند می شدم و بی شمار افتادم
کمندِ زلف تو افتاد دل به بند کشید
اسیر و زار به شبهای تار افتادم
شکست بغض گلویم زمانِ رفتنِ تو
به پیش ِ پای تو بی اختیار افتادم
بریز مست نگاهت به ساغرم ساقی
به یاد چشم تو امشب خمار افتادم
الیاس آبی