اگه من جای تو بودم ، سرمیزاشتم توی صحرا
اگه من جای تو بودم ، نمیموندم دیگه اینجااااااا
اگه من جای تو بودم ، که میدیدم دوسه هفته
نمیاد به دیدن من ، گل من ، رفته که رفته
همه دنیا رو میگشتم ، واسه دیدن دوباره
خودمو به شب میبستم ، اگه تا صبح نگه اره
اگه من جای تو بودم ، نمیتونستم بشینم
اگه من جای تو بودم ، نفسم نمیکشیدم
اگه من جای تو بودم ......
اگه من جای تو بودم ، نمیزاشتم شبِ امشب
برسه به صبح فردا ، اگه اون نرسّه امشب
اگه من جای تو بودم ، غم دنیا رومیخوردم
خودمو یکدفه اینجا ، میزدم براش میمردم
اگه من جای تو بودم ................
اگه من جای تو بودم
دوسه تا عکسی که داشتم ، همیشه نگاش میکردم
شب و روز از ته قلبم ، پشت هم صداش میکردم
اگه من جای تو بودم ، همه دنیام پرغم بود
اونی که واسش میمردم ، اگه عمری بوده کم بود
اگه من جای تو بودم ، نمیدیدم دیگه ماهو
همه جا واسم سیا بود ، میزدم به جاده راهو
اگه من جای تو بودم ، اگه من جای تو بوووودم
اگه من جای تو بودم ، لب جاده مینشستم
همه یادگاریاشو میزدم مو میشکستم
اگه من جای تو بودم دوتا چشمامو میبستم
واسه خاطر دلم بود ، پای عشقم مینشستم
اگه من جای تو بودم ، اگه من جای تو بودم
الهی بمیرم انگار ، که تو روخدا ندیده
نمیخواستم زنده باشم ، اگه گریمو شنیده
اگه من جای تو بودم ، اگه من جای تو بودم
رضا یاسینی
چشمی که نبیند یار ،سالم به چکار آید؟
گل نیست ،چه خوش باشد؟هر چند بهار آید
چشم از همه بر بستم در باغچه ی بی گُل
گوش است به رَه شاید بانگی ز هَزار آید
با یارِ فراری گو ای بادِ صبا آخر
تنها به چه حیلت دل،با غم به کنار آید؟
بالِ دلِ خود بستم ،بر راه تو بنشستم
شاید که کبوتر را بازی به شکار آید
ای سنگدل آخر پرس حال دل زارم را
زان پیش که نام من بر سنگ مزار آید
خارم به نظر اما،بنشان به برم ای گل
شاید که به کار آید آن چیز که خوار آید
گویند نمی ارزد دُردِ شب و دَردِ صبح
خَمرِ تو شبی باشد ،صد صبحِ خُمار آید
آنکس که شبی نوشید از دست تو پیمانه
پیمانه ی عمر او را دیگر به چکار آید
مهدی اسدی
صدای کفش می آید، نفس نفس زدن عشق
به گوش میرسد انگار، بانگ پس زدن عشق
من و تو خلسه ی آن ایستگاه در هیجانیم
قطار پیر جدایی به روی ریل زمانیم
نگاه کن به صدایی که مانده در ضربانم
ببین، هنوز کمی از تو هست در شریانم
هنوز منتظرم، آن قطار رفته، بیاید
نفس به جسم به بالای دار رفته، بیاید
قطار،حامل اندوه دسته جمعی شهراست
که با خیال وصال و امید جاده به قهراست
قطار خسته ترین پیر مرد در حرکت بود
عصا به دست، به لب دود و درد در حرکت بود
قطار مبدا تاریخ داغ های بشر شد
سفر خلاصه ی آن عاشقانه های هدر شد
مرا کنار همین صندلی مرده بمیران
کنار ساعت خاموش خاک خورده بمیران
که مرگ عاقبت عاشقان قلب به دوش ست
و ایستگاه همان مرد پست عشق فروش است
علی احمدپور
مرا بخوان
مرا بخوان
از پشت تریبون نیاز
از بلندگوهای اغواء
پیچ و خم سیم های دمساز
نت های همراز
درون گوش های هوس باز
چشم های آتش انداز
بیا
بیا
مابین صندلی های تماس
لا به لای رقاصه های التماس
از گوشه کنار سالن حواس
میان نظاره های ناشناس
در جلوترین ردیف احساس
زودتر از نظربازی های یک انداز
صدایم کن
صدایم کن:
آهای طناز دلربا
فاطمه زهرا یزدانی کچویی
خدایا چنان کن که ابری بیاید و باران ببارد
که بر چینِ پیشانیِ پیرمردِ اصیلِ بیابان ببارد
که باران بر این صورتِ نیمه خندان، بخندد
که بر گیسوی دخترم، پای کوبان ببارد
لبِ خشکِ هامون ترک خورده، آنجا بجوشد
و باران سَرِ مردمِ رهگذر در خیابان ببارد
هم آهنگِ سبز و سپیدِ تمام گیاهان
روی شانه ی پیچکِ خشک و بیجان، ببارد
غم هر جوانی بشوید، بخواند، بخندد
بکوبد، بچرخد، برقصد، غزلخوان ببارد
کند آسمان سفره ی نعمتش باز چندی
که از دوست ممد، زهک، تا به بندان ببارد
خدایا چنان کن که ابری بیاید و رعدی بغُرد
که بر این تناور درختِ گَزِ خاکِ ایران ببارد
ایمان خسروی
زیر گوشمان از همان کودکی نجوا کردند
که نمیتوانی با خدایت آن طور که میخواهی درد دل کنی...
از کودکی به زخم هایمان خنج زدن
روزگارمان را مثل قاصدک های خسته از فوت های انسان ها و خسته از رساندن آرزوهای انسان ها به خدا تیره ساختند...
آه ای خستگی وحشتناک درون قلب زخمی من...
امروز با من بخوان که دیگر جاویدان هستی و دیگر در درون من به پایان نمیرسی...
روزی که مُردَم را خوب یادم است
چشم هایم دیگر ظلم را نمیدید
گوش هایم دیگر صدای یتیمان را نمیشنوید
زبانم دیگر نمیتواست به راستی سخن بگوید..
و حتی ابروهایم از شدت تعجب از ظالمان به بالا نمیپرید..
روزی که مُردَم هوا تاریک بود
غروب دلتنگ بود...
شبِ تاریک آماده برای آمدن بود...
روزی که من مُردَم پرنده در آسمانی که من زیر آن نفس میکشیدم گذر نمیکرد
زیرا عشق را در آن آسمان گم کرده بود..
من آن روز تنها جسمم زنده بود وُ روحم خود را گم کرده بود..
مثل من مثل تو.
که نمیدانیم کیسیتم و در این هستی از این جهان چه میخواهیم
ای
پرستو های مهاجر مبادا در بین راه عاشق شوید زیرا نگاهتان دیگر با آن راهی
که در آن عاشق شدید عهدی میبندد که خودتان هم نمیفهمید...
امروز این اهنگ زندگی ام خوب به یادم میماند
ای خستگی درون قلب زخمی من،با من بخوان که جاویدان هستی و هیچ وقت به پایان نمیرسی...
یگانه یوسفی
کاش میشد من تو را، می دیدم
تا گلی از گلشنت ،می چیدم
کاش آن لحظه فراموش نمی شد
تا که از داغ غمت، می دمیدم
کاش آن چشمه خاموش نبودی
تا از شوق وصالت ،می دویدم
کاش آن قلب تو شیدا بشود
تا برای فتح او ،می خزیدم
کاش آن ماه شب تار تو بودی
تا فتح تو جان، می تپیدم
کاش آن نوگل خندان تو بودی
تا غصه و غم را ،می دریدم
کاش در کنار یار تو بودی
تا هر چه می خواستی، می خریدم
کاش آن صبح صادق تو بودی
تا فصل فراق را، می کشیدم
کاش سرباز تو سرباز بود
تا معنی سرباز را، می چشیدم
علیرضا چریکی
آری به دستِ آن کســــی؛ پیمبـــــرت بوســـــه زده
که می کند به دست خود؛ بخشش و هم، کارخودش
سلیمان بوکانی حیق