ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مرا بخوان
مرا بخوان
از پشت تریبون نیاز
از بلندگوهای اغواء
پیچ و خم سیم های دمساز
نت های همراز
درون گوش های هوس باز
چشم های آتش انداز
بیا
بیا
مابین صندلی های تماس
لا به لای رقاصه های التماس
از گوشه کنار سالن حواس
میان نظاره های ناشناس
در جلوترین ردیف احساس
زودتر از نظربازی های یک انداز
صدایم کن
صدایم کن:
آهای طناز دلربا
فاطمه زهرا یزدانی کچویی
از سایه های شرم
از بتّه های یأس
اشک می بارد هنوز
از این بهانه های خشم
خون می چکد شبانه روز
نمی کشد ما را
تا مبتلای جنگ شویم
بسوزیم و ممنوع نشویم
نشستیم و نگرستیم
نعش قربانیان بیداری
کوچ چلچله های جوانی
پرواز مهاجران آزادی
جمع لاشخوران تیز دندانید
در آرام ترین قلب های داغ دیده
گردن زدید
دهان های سکوت خورده
نَشُسته خوردید
مغز ماکیان افسرده
پاره کردید
اخم مردان مرده
این صورت های سیلی خورده
و دست زنان رقصنده
با کشیده های سرخاب شده
جمع زنان سالمندیم
سراپا از سادیسمیم
تراکمی از پیش ساخته
فروخوابیده از آنان دیده
گاوهای شیرده مسمومید
شیرهای مصدوم محبوسیم
تا کجا تا کدام آبادی
مختار می گرییم؟
اهالی عذرخواه ناراضی؟
آری ...
آری این بار خونبار ایستادیم
چون کله قوچ های دیواری
زندانیِ خوشحالِ بی تابیم
سوگوار شجاعت قلابی
اگر مذمتی بود
زیر پا پس زدیم ریگ حقارت
اگر مذلتی فرو آویختند بر گردنمان
سخره گرفتند و اصرار ورزیدند
پاسدار خشم خویش شدیم
شکنجه از بحث شدیم
خواستار پایان،محکوم به ادامه؛
این امتیاز هم برای تو
اگر صیدی هست از آن تو
هر چقدر سکوت به نفع تو
فاطمه زهرا یزدانی کچویی
کاردش زدیم
خونی برنیامد
تلخ کردیم کامش
خشمی برنیامد از ماتم
پر کردیم کاسه اش از تردید
پرهیزی در نگرفت
سوزاندیم حاصل های اطرافمان
عمیق کندیم
پوست زمین های عبرتمان
تونل هایی از ندامت
آنجا که زوزه ی گرگ ها
دریدند عظمت درّه ها
در خاطرمان نمی آید
چگونه چمباتمه زدیم
زیر قبای نزارمان؟
چرا نترسیدیم از پیروزی؟
مابردیم؛در قمار آبادی جنگی
از نژاد کدام وجدانی؟
ما خمار دیار اشکباریم
و نخل های سوزانیم
خرمای خودداریم
باز نخواهد شد
این پیله های کینه ای
حاری زندگی اجباری
خاری انصاف دادگاهی
گره اخم های اسیری
مجروح نالایق بی عاری
وقتی نیست آگاهی
غمگین باید، ذوق روز آزادی
خنده زیباست ولی می دانی
درد دارد این همه گرفتاری؟
می گردیم به دنبال طنابی
گره خورد به دور گردنی
اکنون که سرمست سبزترین تکه خاک وطنی
می بینی این گلوله های بر دیوار
و تفنگ های سر پر از دیندار؟
نشانه گرفته اند قلبم را
ندارد دنیا نیازی
دگر به آدمی،خوبی
ندارد انتخاب دیگری
بین من و تو
تو بمانی بهتری
فاطمه زهرا یزدانی کچویی