تا که نگاه میکنی قلبُم تند تند میزُنه

تا که نگاه میکنی قلبُم تند تند میزُنه
یک دل نه صد دل پیش تو این پا و اون پا میزنه
خسته شُدُم بس که دلُم یادِ نگاهت میکند
این دل نگهدارت شده از بس که خوب شش میزنه
لعل نگاهت با مو است هر جا که میرُم شب و روز
انقدر دیوانه شُدُم این دل مو هل میزنه
کاشکی بیایی یک شبی ،یک شب که مو تنها ترُم
تا که تو در را میزنی این دل مو پر میزنه
تا که بیایی یک شبی عشق دلم زیبای مو
به ماه بگو که در نیاد چون روی تو برق میزنه...


یگانه یوسفی

زیر گوشمان از همان کودکی نجوا کردند

زیر گوشمان از همان کودکی نجوا کردند
که نمیتوانی با خدایت آن طور که میخواهی درد دل کنی...
از کودکی به زخم هایمان خنج زدن
روزگارمان را مثل قاصدک های خسته از فوت های‌ انسان ها و خسته از رساندن آرزوهای انسان ها به خدا تیره ساختند...
آه ای خستگی وحشتناک درون قلب زخمی من...
امروز با من بخوان که دیگر جاویدان هستی و دیگر در درون من به پایان نمیرسی...
روزی که مُردَم را خوب یادم است
چشم هایم دیگر ظلم را نمیدید
گوش هایم دیگر صدای یتیمان را نمیشنوید
زبانم دیگر نمیتواست به راستی سخن بگوید..
و حتی ابروهایم از شدت تعجب از ظالمان به بالا نمیپرید..
روزی که مُردَم هوا تاریک بود
غروب دلتنگ بود...
شبِ تاریک آماده برای آمدن بود...
روزی که من مُردَم پرنده در آسمانی که من زیر آن نفس میکشیدم گذر نمیکرد
زیرا عشق را در آن آسمان گم کرده بود..
من آن روز‌ تنها جسمم زنده بود وُ روحم خود را گم کرده بود..
مثل من مثل تو.
که نمیدانیم کیسیتم و در این هستی از این جهان چه میخواهیم
ای پرستو های مهاجر مبادا در بین راه عاشق شوید زیرا نگاهتان دیگر با آن راهی که در آن عاشق شدید عهدی میبندد که خودتان هم نمیفهمید...
امروز این اهنگ زندگی ام خوب به یادم میماند
ای خستگی درون قلب زخمی من،با من بخوان که جاویدان هستی و هیچ وقت به پایان نمیرسی...

یگانه یوسفی

موسم مهر تو از راه میرسد

موسم مهر تو از راه میرسد
با نگاه خاص و مبهوت کرده ای
این هیاهو نگاهت تا ابد
می ماند اینجا در کنارم منزوی
لاف تو در این دلم خوش کرده است
می کشان میزند هر خمپاره ای
این تب و تاب دلم تار میزند...
میخواند او امروز هر آوازه ای...


یگانه یوسفی

لیلی بیا برگرد..

لیلی بیا برگرد..
قیصر شیدا شده...
در حسرت تو انگار
او پیر و تنها شده

او خسته و دلزده
او زار و بی قرار است
او در هیاهوی عشق
بی حال و ناتوان است

لیلی بیا برگرد
این عشق را نهان کن
در حسرت یار نمان
این حس را نهان کن

دیگر بس است دوری
دوریِ تو ز مجنون
یک جان بگیر و بگذر
از هر بدی مجنون

لیلی اگر نیایی
شعر دگر نگویم
با هر خیال باطل
سخن دگر نگویم...


یگانه یوسفی