هرگز نخواستم با گیسوانم انقلاب کنم.
همواره خواستم با فکر و شعور و شاعرانگی ام
قیامت به پا کنم.
من این شعار زن ، زندگی ،آزادی تان را
درک نمی کنم.
آخر چرا به عریانی ، آزادگی ام را رها بکنم؟
در مزرع زرد از علف های هرزگی آخر چگونه من گل و گندم درو کنم؟
همواره یک جفت دست پر همت و یک قلب پر زمهر خواسته ام.
تا در جوار او مهر خانه ی بنا بکنم.
من این شعار زن ، زندگی ، آزادی تان را
درک نمی کنم.
من آمده ام مردانه زنانگی ام را ادا بکنم
مرضیه پورجمالی
قهر فرشته های پاک گرچه عذاب می دهد
نبودشان تلنگری به خاک و آب می دهد
وجودشان ضروری و نیاز روح و تن ما
تصور غیبتشان حکم ابد برای ما
حضورشان سبز و صفا
نیست کارشان ریا
تبسم شیرینشان
گرمی هر صحن و سرا
انس گیرد گرکسی از جان و دل برایشان
تارک دنیا می شود
همسایه ی هفت آسمان
محمد پاکدل
ادبیات ، ریاضی ست شعور هم دارد
همچو طاووس قشنگی ست .غرور هم دارد
حاصل دیدن و بشنیدن و این فهم تو است
لیکن این شعر بسی رمز عبور هم دارد
شعر در زندگی و حرص و طمع می پیچد
البته سیر تکامل شده ی اهل قبور هم دارد
آنکه این هدیه ی ناقابل ز خالق بگرفت
صرف خوانده شدندش ، وقت مرور هم دارد
پُرِ شعف است که از حال دلت می گویی
شوق و سوز و غزل و شادی و شور هم دارد
بَستِ نا بسته چه گویی؟تو بگو با شعرت
فعل ناز نازکی و البته زور هم دارد
احمدی کبر مورز اینکه تو بیننده کنی
این همه .آنچه تو دیدی . چشم کور هم دارد
محمد احمدی نورالدینوند
خسته از گردش این چرخِ فلک میگویم
یا علی گفته و دنبالِ ملک میجویم
مردمان را همه از صلح و صفا می گویم
من زمین هستم و در عرش خدا می بویم
نفسی میکشم و میبرتم قعرِ زمین
نفسم آه غریبانه یِ من را بِگزین
نفسان مرده دگر باد هوا راچه کند
مرغِ تنهای دلم فاصله ها را چه کند
ما به هرکس رسیدم به جز درد نگفت
قصه ی هر که شنیدیم کسی مرد نگفت
شهرِ من شهرِ جنون است و مدد یارم نیست
مرهمِ دردِ عطش با دل بیمارم نیست
ای تو یاور به کجایی که مرا یار شوی
پشت این پرده بیایی و پدیدار شوی
در شهرِ خموشیِ دلم یاری نیست
بهر قلبهای شکسته،خریداری نیست
مریم کرمی
دل من بی تو درآن شهر دگر تاب نداشت
آسمان بودی و ماهم به شبت قاب نداشت
نگران بودم و شبگرد خیابان تو چرا
شب آرام نگاهت غم مهتاب نداشت
نم باران زد و من عابر آن خاطره ای
که تو بودی و عطش حسرت مرداب نداشت
من وسیگار و خیابان همه شب همسفریم
به سفر بعد تو چشمم هوس خواب نداشت
ورقی باز نمودم ز تو از دفتر عشق
چه کنم دفتر عشقت غزلی ناب نداشت
ومنم قایق پوسیده ی آماده غرق
که به آغوش تو هرگز ره گرداب نداشت.
مهرداد مظاهری
پائیز دل
تقدیم به تو،
تقدیم به عشق،
همه دنیا
ارزانی دگران،
فقط
دل را پریشان مکن،
گرمی ببخش
به پائیز،
به دل.
ای وای به حال دگران.
دکتر محمد گروکان
خلاصه
از بطن دو تا آغوش پا به ماه
به هوای ریشه
پر زدیم
در کوله بارمان
سودای نارنج
من تو بودم و تو من
انگار زندگی روی طناب راه می رفت
چقدر روی سیم های مست
پایین و بالا شدیم
لبخند از سر لبها می کوچید
هر بار
که خورشید برای زمین
چای غروب می ریخت
تو به من گفتی
یا این همه دریا
پس چرا
سقف حقیقت چکه کرده ؟
بالهای تو اما
خوب بُر خورده بود
راستی
یادت هست
چقدر در بالهایت
خاک آزادی بار زدی
وقتی
آفتابی نمور
گردش خون ماه را هل داده بود
حیف
که من ماندم
و تو پریدی
تا بادها را جارو بزنی
ابدیت
میوه کاج را
به تو تعارف کرده بود
کامران اسدی
در شهر شعر عاشقان
یک بیت بنام ما نبود
داستان ها خواندم ولی
در صد برگ زندگی
برگی بنام ما نبود
زهرا چوپانی