ما شادیِ دوشینه به گلزار کشیدیم

ما شادیِ دوشینه به گلزار کشیدیم
باغی ز چمن با نوک پرگار کشیدیم

از دامنه ی زرد غم آلود گذشتیم
در حوزه ی ماتم زده دیوار کشیدیم

هر دشمن شادی که به پیکار در آمد
در صحنه به نابودیِ صد بار کشیدیم

گیسوی بلند و لب پُر شور گرفتیم
بر تارک گل شانه ی بسیار کشیدیم

بر قامت سروی به بلندای سروری
نقاشیِ رعنا قدی از یار, کشیدیم

در دفتر احساس به کِلکی متبسّم
هر خاطره ی لحظه ی دیدار کشیدیم

با کودکِ کنعانیِ اقبال بلندی
مصری به خریدش سرِ بازار کشیدیم

بر بومِ هزار قطعه, زیبایی را
آراسته در چشم خریدار کشیدیم

رقصیدن بلبل بنگر همرهِ گل چون
ما شادی دوشینه به گلزار کشیدیم


اسماعیل پیغمبری کلات

عاشقانه‌هایم را یاوه می‌خوانی...

عاشقانه‌هایم را
یاوه می‌خوانی...
مگر,,,
مقدس‌تر از دوستت دارم ,
داریم؟!


لیلا طیبی

من در پی رد تو کجا و تو کجایی

من در پی رد تو کجا و تو کجایی
دنبال تو دستم نرسیده است به جایی

ای « بوده » که مثل تو نبوده است، نگو هست
ای « رفته » که در قلب منی گرچه نیایی...

این عشق زمینی است که آغاز صعود است
پایبند « هوس » نیستم ای عشق « هوایی »

قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی!

ای قطب کشاننده پر جاذبه دیگر
وقت است دل آهنی ام را بربایی

گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی

یک عالمه راه آمده ام با تو و یک بار
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی...

شعر از: مهدی فرجی

خاطراتی هست که آدم‌هایش رفته‌اند،

خاطراتی هست که آدم‌هایش رفته‌اند،
این خاطرات غم انگیز است،٫٫
ولی آن خاطرات که آدم‌هایش حضور دارند اما شبیه گذشته نیستند،
بسیار دردناک تر است….


گابریل_گارسیا_مارکز

روزی چنان سخت در آغوشم بگیر

روزی چنان سخت در آغوشم بگیر
که مردم جهان
گمان کنند مرده ام
و ندانند
که جان جهانم تویی...


کامران_رسول زاده

کجاست جای تو در جمله ی زمان که هنوز. . .

کجاست جای تو در جمله ی زمان که هنوز. . .
که پیش از این..؟ که هم اکنون..؟ که بعد از آن..؟ که هنوز..؟
و با چه قید بگویم که دوستت دارم..؟
که تا ابد..؟ که همیشه..؟ که جاودان..؟ که هنوز. . .
سوال می کنم از تو: هنوز منتظری..؟
تو غنچه می کنی این بار هم دهان، که هنوز. . .
چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛
از این زمین که پیاپی. . . و آسمان که هنوز. . .
جهان سه نقطه ی پوچی است، خالی از نامت؛
پر از "همیشه همین طور" از "همان که هنوز. . ."
همه پناه گرفتند در پسِ "هرگز"

و پشت "هیچ" نشستند از این گمان که "هنوز"
ولی تو "حتماً"ی و اتفاق می افتی..!
ولی تو "باید"ی ای حسّ ناگهان که هنوز. . .
در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که می دهد از ابرها نشان که هنوز. . .
شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز. . .
محمد سعید میرزایی

نیست رنگی که بگوید با من

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده‌ ای کو که به دل انگیزم؟
قطره‌ ای کو که به دریا ریزم؟
صخره‌ ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است


سهراب

خدا کـند که بدانی که جسـم و جـان منی

خدا کـند که بدانی که جسـم و جـان منی
خودت گلی وَ خودت باغبان این چمنی

شبیه سایه که بیرون ز من ولی ز من است
تو جـان و روح من, اما به شـکلِ آن بـدنی

تمام ثـانیه‌ها با تو خوب و بی‌تو عذاب
چرا بهشت بخواهم؟ تو جـنّتُ العَـدَنی!

ترانه‌ای, غزلی, بهتر از کلام و سکوت,
مســافرم که غریبم, تو خـانـه‌ای, وطنی

بگو چگونه بخوانم تو را دقیق و درست؟
به قول حضرت حـافظ: خدایگان منی

فقط منم؟ نه, هزاران نگاه در پی توست,
که مقصد نظر کل شهر, مرد و زنی

تو ای نسیم پگاهان, سپاس من بپذیر!
مراقـبی نـدرانی ز غنـچه پیـرهنی

بگو به (مهدی) مجنون که خـاک بر دهنت
اگر جز عشق برانی به نطق خود سـخنی


محمد مهدی کریمی سلیمی