کاش در قلمرو

کاش
در قلمرو
عشق عقل
هم گاهی
قدم می زد
و
در دفتر دل
قلم می زد

و
سرنوشت را
رقم می زد
و به جان زخمی
مرهم می زد
و
بی پیرایه
از راز
هستی
دم می زد
و
پشت پا
به هرچه
عدم می زد
و...

پرشنگ بابایی

چه فایده از دوست‌داشتنم؛

چه فایده از دوست‌داشتنم؛
وقتی مرا نمی‌فهمی،
دلتنگم می‌شوی ولی به دنبالم نمی‌گردی،
که من قسمتی از توام، اما مهمترینِ تو نه.

نزار قبانی

چه حالتی ست در دریا

چه حالتی ست در دریا

که هیچ چیز را جدی نمی گیرد

نه مرغانی را که بر فراز موج هایش بال می گشایند

نه خسته ای را که بر شن ماسه هایش خفته است.

تو را سنگ یادبود خود خواهیم کرد

ای ریشخند کهنسال

ولی حالا با من بگو

مرغان را ماهی

مرا اما در موج هایت

رازی هست؟

 

مجید نفیسی

وقتی که با تو به رقص برمی خیزم

وقتی که با تو به رقص برمی خیزم
پاهایم سنبله های گندم می شوند
و گیسوانم
طولانی ترین رودخانه ی جهان


سعاد الصباح

مسیر پاخورده را

مسیر پاخورده را
دوباره در پوست خاکی ات
شروع می کنم
ببین!
در دهانت
چگونه شعر نصفه نیمه ام
آب می‌شود؟
مرا
به اردوی لهجه های از یاد رفته ی عشق ببر
که در وقت اضافه هم
می توان
تو را به شکفتن گلی بر گونه هایم
آغاز کرد


مستانه دادگر

نگیر ازمن نگاهت را

نگیر ازمن
نگاهت را
هزاربار خوانده ام
شعر چشمانت را


صیدنظرلطفی

در دیده ی من چشمها ی سیاهت

در دیده ی من چشمها ی سیاهت
به باغ بهاری میماند
که از هر نگاهت خواستم
گلی بچینم
دیدم گوشه ی چشمانت غم
پنهانست

رقیه مرادی

کاش من تنها ز تنها می شدم

کاش من تنها ز تنها می شدم
کاش تنها ، با تو تنها می شدم
کاش تنها می شدم از هر چه هست
کاش تنها با تو معنا می شدم


مصطفی مروج همدانی