ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چشمِ خود میبندم و یـادِ گذشتـه میکنم
یـادِ دورانِ گـوارایِ خـجـسـتـه میکنـم
روزگاری که تُـهـی از غـصـه بـودیم و ریـا
موج میزد در دو چشمِ مردمان شرم و حیا
قوم و خویش از حالِ همدیگر همیشه باخبر
جمله بی آلایش و دور از دغـل،کینه و شـر
هلهلـه ی بچـه ها در کوچـه ها یادش بخیر
وقت بازی جر و بحثِ برد و باخت آنی وخیر
کو کجا رفـت آن همـه دلگرمی و سَرزنـدگی
جای خود را جـود و شادی داده بر دلمردگی
بیشمار از نیـشِ این دوره زمـانـه خسته ایم
محضِ زخمِ کاری اش دل را به عزلت بسته ایم
کوثر قره باغی
خیالـت را نـکـن درگـیـرِ اِغـوا
که رؤیا میبرد هوشت به یغما
جوابِ نیک و بد با کائنات است
بـلایِ ناکسـان می رانـد از مـا
بجز دیوانـه که بیراهـه فَهمَد
نیابی کَس در این دنیا نفهمد
هر آنکه خود پِیِ اهدافِ باطل
بـه نافهمـی زند بـهتـر بفهمد
در این آشفـته دنیایِ گزنـده
حواست جمع باشد ای پرنده
مـبـادا دامِ صیـادی ببـنـدد
دو بالِ رخـشِ پروازِ بَـرنـده
کوثر قره باغی
گاه فکرم می شود مشغـولِ یک تقدیـرِ سخت
تار و پـودِم را به درد آرد هـمیـن تدبـیـرِ سخت
غنچه بعد از شاخه گل پَرپَر شدن شایسته نیست
یا که پتکی خورده بر سر حاصلش افسردگی است؟
دیـده می بـنـدم که شـاید خواب دیـدم بی دلیل
نه، ولـی هوشـیـار و بـیـدار و نبـاشـد تن عَلیـل
جانِ جانان پر گشود و خانه شد بی شور و حال
گل پِیِ گل رفت و دانـم که جدایی شـان محال
حتماً از هجرانِ سرشاخـه به تنگ آمـد دلـش
پـر گـشــوده از دلِ دنـیـا و از آب و گِـلـش
حال می اندیشم اینگونـه که شـاید قسمت است
زندگـی و مرگِ انسان دیـر و زودش حکمت است
دسـتِ مـن باشـد به سـوی آسمـان پر می کشـم
می شکافـم قلبِ عـرش و فاصـلـه را می کُـشم
کوثر قره باغی
بی ثمر کردم درختِ عمر را با دستِ خویش
چون درختی پُر ثمر دیدم غمین از بارِ بیش
چشمِ گیتی تا ببیند حاصلی خوش آب و گل
می زند آفت به محصول و شبیخونی به دل
اینچنین حالی که سهـمِ دل نمودم راضی ام
تـا نـداده دشـنـه ی دوره زمـانـه بـازی ام
گَـر سپـیدارای ز بـی بـار و بَـری آرَد سـخـن
ریشه اما قـعـر گل ، ساقـه تنـومند و کـهـن
کوثر قره باغی
غم اگر هر شب به من سر می زند
بهر نابودیِ دل در می زند
دستِ او را دل دگر خواند و هنوز
پافشاری می کند هر شب به سوز
پاکتِ سیگارِ خود آتش زدم
دل تَمَکّن جُست و غم رفت از بَرَم
بارِ دیگر غم اگر در را زنَد
خشمِ کوثر نسلِ او را می کَنَد
کوثر قره باغی
بر زبان کردم حرام اِسمَت که لَب فارغ شَـوَد
جایت از سینه بِدَر شد بسکه تیشه زد به قَد
آن همه خنجر زدی اصلاً فراموشم نشد
مهرت از دل رفته الّا, آن همه کردارِ بـَد
هر کجا کَز تو سخن آمد رها کردم مکان
خاطرت را شسته ام از ذهنِ خود تا به اَبـَد
در پِـیِ یادآوری ارسـالِ تصویرت نَـکـن
قابِ عکست بر زمین کوبیدم و خورده لَـگَـد
پس دگر با ذکرِ خود بر درکِ من لَطمه نزن
پَنجِ قلبـم را تکاندم تا که از غـم وارَهَـد
کوثر قره باغی