ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
و کاش
آفتاب یکروز
عمود بر پنجره اتاق طلوع کند
تا شاید
آب شود خاطرات یخزدهات
و من
از خواب برخیزم
پنجره را باز کنم
و فراموش کرده باشم
که زمستان است...
مصطفی نقره ای
کافهای خواهم زد
در انتهای کوچهای بن بست
و برای آنان که راه را اشتباه آمدهاند،
فنجانی قهوه میریزم
آنها خستهاند...
مصطفی نقره ای
تو رفتی
آب از آب تکان نخورد
آسمان هم به زمین نیامد
آری هیچ چیز تغییر نکرد
فقط
من مثل سابق نشدم...
مصطفی نقره ای