ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نقش گوزنیم
بر تاریکای غار تنهاییم
نخجیرم و هم شکارچی
پای می کوبم
بر گرد آتش
رقص مرگ است رقص شعله
فردا شکار خواهم شد
واژه در بند تصویر است
از اندیشه تا نگار
و تا فریاد هیروگلیف و میخی
دراز راهی است
سنگلاخی و سخت
و شعله در هم آغوشی شب است
فردا شکار خواهم شد
اوراد و اصوات زار می خوانند
زمین می گرید
دهل می کوبد...می گوید
و هویت
هزوارش نقاب است
و این عشوه های شعله و هیزم است در ظلمات شب
فردا شکار خواهم شد
تاریکای غار...
سر در چمباتمه...
گنگی خواب دیده...
تشویش نخجیر...
رقص شعله...
اندیشه با نگار....
نگاه بی نقاب...
و سایه های بوم دیوار غار
لب ها و واژه ها
فردا...
آفتاب را خواهم نوشت
فرزاد سنایی
در خلوت خشک درختی
در سینه کش آفتابی بی رمق،
در خش خش برگ ریزی
آغوشش را به تماشا نشستم
و بر لخته هایِ خونِ خیالِ خامِ خواستنش
خاموش...
چوتخته سنگ گورستانی متروک
چوب خطم خط خورد،
خط آخر
چمباتمه...
کِز کرده...
با رخت رخوت بر تنم،
سر بر شانه خاکی جاده ای خلوت گذاشته ام
سرابی از دور
عطشم را می آزارد باز...
فرزاد سنایی
من دلم را ....
سالها پیش....
در چرخشت تاکستانی
لگد مال شرابی کردم
و سالها بعد...
با گل کوزه گری
پیاله ای شدم در دستان تو
و آنگاه...
دلت لرزید
و آنگاه....
دلم لرزید
روزه سکوت عشق را
با خرمای چشمانت گشودم
من....
مستی هوشیاری هایت
تو....
هوشیاری مستی های من
گاه گاهی
و بهاری را چشم به راهیم
تا بوسه بر لبان ما شکوفه زند
من مستیت را
و تو هوشیاریم را
پای کاجی چال می کنیم
تا در جشن کاجهای زمستانی
عیسی را هم زنده کند
و فردا اگر بهار بیاید
و فردا اگر برف ببارد
فرزاد سنایی