بوسیدمش

بوسیدمش
و از کنج لب‌هایش
گلی رویید
شاید بهار
زادهٔ همین بوسه‌هاست


غزاله غفارزاده

بوسه‌ای از دهانِ من افتاد

بوسه‌ای از دهانِ من افتاد
قامتِ عشق، ناگهان لرزید
در خیالِ همیشه بودم که
اشک و غم بر دو چشمِ من لغزید

می‌سرودم از آن سکوتِ سرد
از خیالِ همیشه سرگردان
از غزل‌های خستهٔ پرحزن
خنده‌های بریدهٔ بی‌جان

کاش بودی تو باز می‌دیدی
چشم‌های پر از نیازم را
بوسه‌ای می‌زدی و در خلوت
می‌شنیدی سکوت و رازم را

مثل قصهٔ شمع و پروانه
من در آغوش عشق، جان دادم
جان ز جسم و وجود من رفت وُ
ناگه اما شکست بنیادم

بعد از آن لحظهٔ جدا گشتن
تنگ‌تر می‌شود دلم هرروز
بعد از آن آخرین شبِ دیدار
سوختم من در آتشی پرسوز

با توام ای تشعشعِ احساس!
ای خیالِ همیشه جاویدم
با تو من مُردم و رها گشتم
ای دلیلِ طلوع امیدم!


بعد روز جدایی‌ام از تو
مثل قلبی شکسته، آشوبم
حال من را نپرس، می‌دانی
دردها می‌کشم ولی خوبم...


غزاله غفارزاده