شعر هایم که تمام شد

شعر هایم
که تمام شد
برایت
انار
دانه خواهم کرد

سعید ممدوحی

چه شادمانه ایستاده ام اینجا

چه شادمانه ایستاده ام اینجا
در فنس های کشیده بر پیرامون
خود را چنان می دانم
که ترس را به ارمغان دارم
اما ذهنم پوشالی
استخوانم همه چوب
و پیراهنم تهی از قلب است
پس بیایید پرندگان آوازه خوان
که اینجا
دشت خزان و بوران را
بهاری هست


سعید ممدوحی

کاش هوایی بیاید

کاش هوایی بیاید
پنجره را بگشا
نفسم تنگ است
آسمانم ابری است
نسیمی می اید و
قطره ی بارانی
چکیده بر
برگ اوراق گشته حافظ
چای ام را می نوشم و
حافظی می خوانم
نوشته در گوشه ی خط دار ذهنم
به یاد تو
(خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن
بند قبای غنچه گل می گشاد باد)


سعید ممدوحی