خبرها حلقه های رقصانند

خبرها
حلقه های رقصانند
در دستانم
بی صدا می میرم
در مرداب اخبار
که هر روز
در تردید
می خوانم
خاک می شوند
سروها ی بلند قامت
در تعبیر واژه ها
در ذهنم
از رگ های خشکیده و
سیاه
علم کرده اند
زخمی کهنه را
تا مرور شوم
در خمودگی افکار


زلیخا احمدی

دری که همیشه بسته ماند

دری که همیشه
بسته ماند
پشت در چه خبر است
قفل شکسته
یا پاها ناتوانند
روزنه ای نیست
برای دیدن
عجب زخم بزرگی ست
بر دلم
راه خانه را
از کوچه های بن بست
طی می کنم
مانند شمشاد
همیشه سبز و
سخت ایستاده ام
باران را
به جنگل اورده ام
روزی باز می شود
درهای بسته و
درختان پس می دهند
توپ هایی
که مهمان ناخوانده اند
انتظار نداشته باش
طناب حلقه آویز
کند درخت نورسته را

زلیخااحمدی

ایتا........حال خوب.............bagheri6298q

سجده ی صبحم

سجده ی صبحم
بر سجاده یِ گلِ سرخ
بر شبنمِ طلوع
برآیه ای آویخته بر برگی سبز
ای کاش...
غزلی از نو بنویسی
برایِ چشمانِ ابر
ازخساست بارش
بنویس
از فاصله ها
از مخاطبِ من
واز احساس پنجه ی آفتاب
بر گیسوانِ باد
از کتابی که در باران ناخوانده ماند
ومن...
بوسه ی باران و رویش را
در نگاهِ تو می بینم


زلیخا_احمدی

سجده ی صبحم

سجده ی صبحم
بر سجاده یِ گلِ سرخ
بر شبنمِ طلوع
برآیه ای آویخته بر برگی سبز
ای کاش...
غزلی از نو بنویسی
برایِ چشمانِ ابر
ازخساست بارش
بنویس
از فاصله ها
از مخاطبِ من
واز احساس پنجه ی آفتاب
بر گیسوانِ باد
از کتابی که در باران ناخوانده ماند
ومن...
بوسه ی باران و رویش را
در نگاهِ تو می بینم


زلیخا_احمدی

پروانه ای میان شعله ها می سوخت

پروانه ای
میان شعله ها می سوخت
نه شمعی بود
نه نسیمی
چه پیله ای؟


زلیخا احمدی

فراموش شدند

فراموش شدند
در تاریخ شناسنامه هایشان
زنان ودخترانی که...
با فروغ در خیابانها می رقصیدند
با کفشهای کتانی
موهای عروسکی
بر جدولها راه می رفتند
با شاخه های نور
با دستان خالی
سرگردان
رنجیده از شعله های شعر
بر ساقه ی درختان غزلی نوشتند
ازچهره های رنگ وارنگ
ومردانی که گلستانشان نی زار بود
وآعوش شان
به وسعت قامت زنانشان


زلیخا_احمدی