ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
کنجِ یک دیوارِ سنگی، با تنی فرسوده از غم
با نگاهی سرد و عاجز، با دلی لرزیده چون بم
مرد تنها همچو مجنون، خسته از این چرخِ گردون
سیلِ اشکش همچو باران، غرقِ در خود، غرقِ هذیون
رهگذرها بیتفاوت، با نگاهی پر ز طعنه
کفشهاشان پر ز ریگی، مرد تنها پابرهنه
پای لرزان، دست خالی، عزم خود را بسته بود او
گرچه دنیایش پر از غم، دل به فردا بسته بود او
خالق مخلوقی
کفر اگر هست و اگر نه تو خدایم شدهای
من به دور از همهام، باد صبایم شدهای
مست چشمان توام، جام شرابم شدهای
آخرین ذکر من و حمد و ثنایم شدهای
بادهات ریخت به جام دل دیوانهی من
راز هر زمزمهی صبح و دعایم شدهای
هرچه جز عشق تو دیدم همه جز پوچ نبود
ای تو آرام دلم، جان و نوایم شدهای
خالق از عشق تو دیوانه و شیدا شدهاست
آخرین وعده دل، نور و صفایم شدهای
خالق مخلوقی
بر همگان مهر و وفا، از بر ما ظلم و جفا
من چه کنم تا نبرم عشق تو را سوی خدا؟
خانهی من لانهی غم، این دل من پر ز ستم
جای تو من میشکنم، هیچ نماند میل بقا
گریهی من پیش تو بود، بغض تو هم نزد دلم
حال بگو من چه کنم، با دل و این چشمِ کذا
خاطرهها کنجِ دلم، ذکرِ تو هم بر لب من
تنگ که شد این دلِ من، غم بَرَدم سوی خفا
غمبر من، جانک من، صاحب این شعر و غزل
غصه نخور خوب شوم، یا که شوم مستِ گدا
خالق مخلوقی
دلم را زاهدی کردم، ز زهدم کعبه میرفتم
تو را دیدم شدم مرتد، دلت شد بر دلم خاتم
چو دیدم روی زیبایت، ز زشتی ها شدم زیبا
هزاران رنگ آوردی، تو ای مهروی من دیبا
دگر دینم تویی، مذهب تویی، آمَنتُ جانانم
بدان ای جان که عشقت ابر و من سیلاب بارانم
شبی افسرده بودم من، دلم غمناک و پاییزی
تو را دیدم ز راهی دور و تاریکی بزد خیزی
هزاران نقشه آوردی، هزاران راه پیمودم
شدم رهرو به راهت من، شدی زین نقطه مقصودم
شدم درگیر عشقت من، زدی بر قلب من تیری
شدم مستی ز عشقت من، قضایم را تو تقدیری
خالق مخلوقی