بار اول که دیدمت
هدیه ام برایت چه بود؟
بجز زخم های کهنه !
که دیگر
هیچ رنگی از افتخار با خود نداشتند
زخم هایی که چکه چکه
حسرت می چکید از آنها!
حیف !
نمی شود دوبار مرد
و این منم
مردی نیمه جاندر میانه جنگی نابرابر
تو با سلاح چشمانت
و من زخمی و بی سلاح!
تسلیم...
افتاده بر خاک!
"حمید رسمتی"