ماه به خانه میآید
در شب اقاقیا و نسیم
حتی اگر که دریا
رغبت کند
به بستن دروازههای مِه
ماه به خانه میآید
بگذر
از این ساعت هرز و
درنگ مالیخولیا
و هر آنچه تو را برانگیزد
به ستیزِ با اخترانِ راه
از گاوان انکار
که رو به آینه
زل میزنند
به پوچی لکههای تیرهی خویش
رها کن این چاهِ زنگاربسته
که جز آه
نیست نغمهای در آن
سر برآر
به سوی آسمان
نفس بکش
جنگل بارقهها را
در شب اقاقیا و نسیم
که به خانه میآید
سوارِ سپیدِ ماه.
حسین صداقتی
دو چشمِ خیسِ غُصه
دو دریای پَریکُش
نشسته رو به آینه
تو با موهای ناخوش
تو با تلخیِ حرفی
که یک آتشفشانه
تویی بغضی که میخواد
بباره از ترانه
هنوز وقتی که دنیا
یه زمهریره از غم
واسه اشک تو, شونهم
میبافه شالِ شبنم
توی بسترِ سبز ِ
حریصِ این رفاقت
نفسهای تو بوی ِ
غزل میده و غربت
توی آیینهای که
پُر از رگبارِ سرده
تمامِ شبرو انگار
چشات خودسوزی کرده
هنوز وقتی که دنیا
یه زمهریره از غم
واسه اشک تو, شونهم
میبافه شالِ شبنم
چه جونسختیم من و تو
به جونسختیِ رویا
نمیذاریم که مخمل
بسوزه تو شب ما
کنارِ اینهمه بد
تو طنازی و زیبا
هنوز با تاج گریه
عروسِ این غزلها
حسین صداقتی
خاموش میشود
ماه در ابر
باد در کوه
چه کسی میداند
دقایق دیرین
به کجا رفتهاند؟
از خاطرم
راهی میگشایم
میان عقربههای تاخورده و
زنبقهای مرده
نه سیبی میتوانم بچینم
نه قطرهی آبی بنوشم
پیچکی نیست
که بشتابد به سوی سبز
اینجا
در میان دقایقی
که آرزوها
ترکشان کردهاند
جهانِ انبوهیِ تصویرها
بیمتحرکساز
دیزنیلندِ خاموش
میخواهم بازگردم
به رودِ رنگِ اکنون
به گیسوی عصرِ در پیچ و تاب
و چشمان روشن گربه در شب
میخواهم همچنان
ببویم
ببوسم
بخوانم
بیهراس از آن که تصویرم
به کدام لحظه
بازایستد.
حسین صداقتی
خانههاییست روشن
در آسمان
که میدرخشند
چون سنبلی جمیل
خانههایی روشن
آسمان را هر شب
خانههاییست
که میسازد ماه
و ستارگانی بیخانمانکه بر آنها
رشک میبرند.
حسین صداقتی
در پرتوِ بادِ محقر
میروید به باغ
ستارهی آبسال من
میشوید
جویبارِ خنک
ساقهای پای ماه
و کرمهای ابریشم
در اندیشهی آسمانِ فردا
سیر میکنند خود را
با برگهای سبز.
حسین صداقتی
پاییز
صدا میزند
برگها را
با فوجی از غم
در حنجرهاش
زرد میشوند
از آوازش
درختان و
پریانِ گیاهیِ آبکنارها
و آنگاه
که با خوشههای عظیمِ مه
فرو میآید از کوه
به بازی میگیرد
زمین را
با معمای مرگ.
حسین صداقتی
تو ماه منی
ماه من
با تسبیحی از عاجِ ستارگان
که گِرد صدای تو میچرخد
تو ماه منی
ماه من
که برگهای کاج
سوزنت میزنند
در آب رود
با قطرههای قلب سِحرانگیز
صیقلخورده با رویا و بلور
تو ماه منی
ماه من؛
بوسهای
که میشکافد
شب درد را.
حسین صداقتی
آه!
دریا!
شادیِ رگبهرگ شدهی آبی!
شوق رسیدن به تو را دارد
سرچشمهی رگهای آدمی
از آنرو
مردگانِ خود را آبیفام
رهنمونی به رستگاری ناب
آنانی که لاجرعه مینوشند
آبِ مرگِ ناگهان.
حسین صداقتی
میآید
عشق.
عشقی که با کولیان
شراب جادههای تلخ را مینوشد
عشقی
که در عمق آبکندی سبز
دل ماه را
به اسیری گرفته است
عشق
عشقِ کور
با برفِ نو و
کبکِ سرشار
و به دست اوست
خنکای روح و آتش دل
این عشقِ بیقرار
آمده از صبحِ جنونزده و
آویخته بر دروازهی عصرگاهان محزون.
حسین صداقتی
زوال گل
از زخم بادهاست
در هر کوچه
اندوهِ چشمهای از هوا
در قلب من
بازایستادهاند
مضرابِ کلمات
آه...!
من
شعر
گل
هوا
درد میکشیم
غیاب عطر تو را.
حسین صداقتی