مثل مرداب

مثل مرداب که در پهنه ی صحرا مانده
دل من در عطش دیدن دریا مانده

هیچکس یاد من عاشق تنها نکند
منم‌و یاد تو که کنج دلم جا مانده

گفته بودی که به یک پلک زدن می آیی
قدر یک عمر نگاهم به در اما مانده

هَوَس روی تو هرگز نرود از دل من
سیر اصلا نشود، لعبت رسوا مانده

مثل یوسف ببری از همه دل اما حیف
حسرت عشق تو در قلب زلیخا مانده


بهنازخدابنده لو

چه کسی می فهمد

چه کسی می فهمد
عمق ترسی پنهان
در صورت برکه ای لرزان .
وقتی ماه
با لبخندش
نور می پاشد بر درختی
که دست دوستی
به سویش دراز کرده است

بهناز خدابنده لو