ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
صبحی افتادم به یاد کودکی
در میا ن شور وحالش اندکی
قصد آن کردم بیایم تا بهار
چون زمستان می شود بی اعتبار
آمدم در حضرت ار دیبهشت
تابیابم حس و حالی در بهشت
من که بر این فصل ایمان داشتم
شوق عشق و شور پیمان داشتم
نزد آن یاری که همبازی شدیم
شادمان از دست و دلبازی شدیم
در خیالم می شوم دمساز او
می نوازم در دلم آواز او
می شوم مهمان او در ماحضر
می دوم دنبال او تا پای در
در سکوت کوچه باغ صبحدم
می شوم با جویباری همقدم
می شوم همگام با پای نسیم
باگل و با سبزه ها هستم ندیم...
کاش با آن بامداد آرزو
می توانستم بمانم رو برو
شاد بودم در دل من غم نبود
از خوشی ها هیچ چیزی کم نبود
بود نزدم قامت طناز گل
می خریدم دم به ساعت ناز گل
می دویدم می پریدم با شتاب
روح من لبریز بود از آفتاب
کاش مهلت داشتم در این سفر
کاش فرصت داشتم بار دگر
آن زمان بگذشت و بعد از چند سال
شد دگر گون روزگارو شور وحال.....
لحظه ی دیدار شور انگیز بود
قلب من از آرزو لبریز بود
قطره های عشق بر جانم چکاند
خواب از چشمان تردم می پراند
نغمه های دلبرانه می سرود
رو به سوی ساحل امید بود
تا بیارامم دمی در دامنش
اوکه عطر یاس پوشیده تنش
توی قلبم غصه هر گز جا نداشت
جز شکوه وروشنی ماوا نداشت
روزگار اندیشه اش رو راست بود
سیر عمرم آنچه دل می خواست بود
دیدم آنجا آرزو رویایی است
وسعت خوشباوری دریایی است
دست ردی خود زدم بر جام خویش
ازخودم دلخور شدم واز کام خویش....
ابوالحسن انصاری
سایه ای گرچه در دل و جانی
دیدنت هم ندارد امکانی
من ندانسته بودم آنجایی
وازچه رو بی سبب هراسانی
می دوم می دوم به دنبالت
می روی می روی شتابانی
آرزو می کنم که برگردی
تومرا ارجمند جانانی
درگلستان خاطرم انگار
غنچه های شکفته را مانی
من کویرم که تشنه ی آبم
توهمان قطره های بارانی
روزگار خزانی ام حتی
مژده ی شوکت بهارانی
من اگر با تو مهربان هستم
مهر ورزی به من دوچندانی
دروجودم تو قوت قلبی
درنهادم همیشه تابانی
همتت بخردی ودانایی
فرصتت صرف رفع حیرانی
دامنت محفل بهار است و
شورو اندیشه ی شکوفانی
می نهد پا نسیم در آنجا
باپیام از گلی و ریحانی
این تو هستی که در غم غیری
تودل دردمند ایرانی
می تکانی غبار قلبم را
در سکوت زمان به آسانی
گوهرخالصی هنرباری
مثل آن ابرهای نیسانی
سرزمین دلم تورا جوید
این توهستی که حکم میرانی
باز می گردی و همان لحظه
پاسخم می دهی که می دانی
ازنوای دلم خبر داری
نکته های نگفته می خوانی
گرچه از آرزوی من اکنون
نه بنا مانده و نه بنیانی
دور از دوستانت که باشی
پرت از مهر روزگارانی....
صفحه ی خاطره ورق می خورد
توی ذهنم تو صحنه گردانی...
صبح پستوی خاطراتم را
روشنای شکوفه زارانی
راه می افتی از ته دیدار
لابه لای هواس پنهانی
آسمان صاف شد هوا خندان
بعد می بینمت درخشانی
بوی عطر بهار نارنج است
طعم دیدار تو ، نمی دانی
بی تو بودن چقدر دشوار است
باشکوهی به کوه می مانی
دست من را گرفتی ورفتیم
مثل یک کودک دبستانی
بادبوی گلاب می پاشد
برسروروی بی گلابدانی
در فراز هوا همان لحظه
می کند مرغکی غزلخوانی
کم کمک از هوا فرود آمد
برسرتکدرخت عریانی
گفته بودم بمان که بی وقفه
باز می گردی و گریزانی...
دردمندند لحظه هایی که
دورازسمت دوستدارانی
حال آدم گرقته است انگار
طاقتت طاق می شود آنی
پشت البرز می لمد خورشید
من فقط هستم و بیابانی
بر لب آهنگ حسرتم مانده
می خورم غصه از پریشانی
نیستی در کنارم ولیکن
درمیان دلم گروگانی
ابوالحسن انصاری