-
خنده از دل میبرد افسردگی را
پنجشنبه 30 اسفند 1403 11:57
خنده از دل میبرد افسردگی را خنده از جان میبرد دلمردگی را من از عشق و وفا با تو نگویم دهد شوقی و شوری زندگی را همه شب خدا را صدا میکنم تو را از ته دل دعا میکنم تو را دوست دارم نگویم به تو به جان و دل خود جفا میکنم به خلوت نشستن سکوتت خوش است از آن چشم آبی نگاهت خوش است مرا دوست داری نگویی به من به دل سر پنهان و...
-
یاعلی
پنجشنبه 30 اسفند 1403 11:55
-
از کعبه تا میخانه بی تردید رفتم
پنجشنبه 30 اسفند 1403 11:55
از کعبه تا میخانه بی تردید رفتم از غربتم پیمانه تا پرسید رفتم... در حسرتِ روزِ مبادا در شبِ هجر از روزِ روشن خسته و نومید رفتم... میخواستم پنهان کنم اشک از رقیبان آنجا که باران بر سرم بارید رفتم... در مجلسِ فرزانگان خویشی ندیدم هرجا که مجنونی به من خندید رفتم... محرابِ ابروی تو را گم کردم و بعد تا ورطهی کفّارِ بی...
-
دختری هر شب در آیینه نگهبان من است
پنجشنبه 30 اسفند 1403 11:53
دختری هر شب در آیینه نگهبان من است روز و شب در انتظارِ وقت دیدار من است تازگی ها شعر میخوانم برایش بی دلیل اون بدون پلک حتی محو اشعار من است دست می بردم من از بهر نوازش کردنش آینه شد مانعی ، آیینه دیواره من است چند ماهی میشود در چهره اش خشم و غم است گفت دیشب بی تعلل در پی جان من است میچکد خون از نگاهش خنجری در دست او...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
پنجشنبه 30 اسفند 1403 11:52
-
روسری را "پگاه " برنمی داشت اگر،
پنجشنبه 30 اسفند 1403 11:51
روسری را "پگاه " برنمی داشت اگر، مردم را این "بلا " نمی آمد به سر! تا که نه آه در بساط شان باشد نه حالِِ نگاه به گیسوان ماه! محمد ترکمان
-
میپنداشتم که او ز جهان فرق دارد
پنجشنبه 30 اسفند 1403 11:49
میپنداشتم که او ز جهان فرق دارد از موج غم و حادثهها فرق دارد گفتم که نجاتم دهد از تیرگیها دیدم که ز هر بیوفا فرق دارد آنها همگی رفتند و تنهایم گذاشتند او ماند، ولی... او فرق دارد دیگران اگر دست مرا رَها نمودند او غرقم کرد... آری او فرق دارد عطیه چک نژادیان
-
شعرپشت سرهم می آید
پنجشنبه 30 اسفند 1403 11:47
شعرپشت سرهم می آید ز لب تو خندان شود بهار هم برای تو می آید باران عشق برای تو میبارد زیرا تو مادری تو همانند گوهری بهشت زیر پایت جاری هر روز برای فرزندت فداکاری نعمت عشق مادر همچو رودخانه جاری محمد مهدی چغانگیر
-
اگر با دشمنت یک جانشینی
پنجشنبه 30 اسفند 1403 11:44
اگر با دشمنت یک جانشینی از آن بهتر که نادانی گزینی بیندازد تو را نادان به چاهی به بن بستت کشد از کوره راهی نگاهت را به کار عاقلان دوز ز دانایان رهت از چَه بیاموز نه ای حیوان چو داری عقل و دانش روی تا آسمان با فهم و بینش خردمندان خدا را میشناسند چو در اول خودِ خود را شناسند ولیکن جاهلان بر چوب و سنگی به هر جایی به هر...
-
چه دیده در رخ ماهش نگاه آسمان امشب
پنجشنبه 30 اسفند 1403 11:42
چه دیده در رخ ماهش نگاه آسمان امشب که میبارد سرشک غم دمادم بیامان امشب به ناله ابر میخواند غزلهای جدایی را نسیم آهسته میگوید حدیث عاشقان امشب چنان در شور میرقصد دل دیوانه در زنجیر که گویی میزند آتش به جان بیگمان امشب شکسته مینوازد باد بر ساز درختانش شکایت میکند از هجر این باغ و خزان امشب به یادش تا سحر چشمم...
-
ای تماشایی ترین عشق زمین!
چهارشنبه 29 اسفند 1403 12:36
ای تماشایی ترین عشق زمین! شب، به چشمای تو عادت کرده وقتی فردا میشه، خورشید جنوب به تماشای تو برمیگرده ابر بارونی من! بهرهی من از گل و رنگین کمون و رهگذر! آخر قصهی ما هر چی که هست منو، تا آخر این جاده ببر نازنین من! چشاتو باز و بسته کن، دوباره ای قشنگ تر از ستاره! اگه هستی، یه اشاره... من، درخت خشک نقاشی تو تشنهی...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 29 اسفند 1403 12:35
-
وقتی صدایم به گوش هیچکس نمیرسد،
چهارشنبه 29 اسفند 1403 12:34
وقتی صدایم به گوش هیچکس نمیرسد، جز میکروفنهایی که بر قلبم نشستهاند، نه برای شنیدن تپشهای زندهام، نه برای دیدنِ ماهی که در تاریکیهایم به گریه نشسته، فقط برای آنکه پوتینهای پر از ریگم را باز هم به دوش بکشم، و بر زخمِ راه بروم... آیا عدالت این است؟ که ما انارهایی باشیم بر شاخههای بیصدا، تا درخت، با هر سیلیِ...
-
موی پریشان تو در این دوره غوغا می کند
چهارشنبه 29 اسفند 1403 12:32
موی پریشان تو در این دوره غوغا می کند بر هرطرف در هر کران هنگامه بر پا می کند در بَردسیر این زمان، موی تو گرما می دهد در شهر خاموشان ولی فانوس پیدا می کند موی سیاه تو به شب رنگ طراوت می دهد اما سحرگاهان که شد، خورشید اهدا می کند موی تو خاری در تن ودر چشم این نامحرمان دیو و دَد وبیگانه را همواره رسوا می کند موی غزل...
-
حق
چهارشنبه 29 اسفند 1403 12:31
-
زمین با سنگ هایش
چهارشنبه 29 اسفند 1403 12:31
زمین با سنگ هایش و من با ترانه هایم سکوت را می شکنیم تا انگشتان خسته ام دهانم را پر از بوی کافور و حروف یخی کنند که صدای لرزانم فاتحه ای بخواند شناسنامه ام را پنهان کند در میان شعرهایم تا بعضی از کلماتم را مرده به دنیا بیاورم مرده شوی ببرد این حرف ها را که من با حضور تو بر می خیزند از این خواب خسته معظمه جهانشاهی
-
تو که باشی کافیست
چهارشنبه 29 اسفند 1403 12:29
تو که باشی کافیست خانه ی کوچکمان آسمانش آبی ست این زمستان چمدانش را بست ونهال نارنج بوی دردانه ی سبزش همه جا پیچیده پنجره رو به تماشای تو حیران مانده خبری از توبیاید دل دریا صفتم شاد شود تنگ ماهی به بغل شال آبی به سرم همچنان زُل زده ام به چَپَرهای خیال که بیایی و پر از شعر شوم پر از احساس شکوفه بودن و در آیینه ی مان...
-
بسوز ای جانِ بیمایه! دلگرمی نشاید
چهارشنبه 29 اسفند 1403 12:29
بسوز ای جانِ بیمایه! دلگرمی نشاید چون من آزردهام، از خویش آرامی نشاید پرستو اگر بَرَساند پیامی، مرغابی را چه سود؟ چون ز دلِ دریا گذشتم، نیافتم کِهربایی... به رگِ عاشقان چون رسد آب، ولی ز تشنگی نمیرد دلِ دریایی... کی آید آن پرستو؟ که مرغابی به آوازِ فراموشی شعرِ انتظار را شکست و خاموشی گرفت... مهدی علی بیگی
-
تو یه روزنی به خورشید
چهارشنبه 29 اسفند 1403 12:25
تو یه روزنی به خورشید واسه گرمای تابستون بارون ترانه سازی واسه آواز زمستون تو یه شهر بی حصاری واسه دل بستن عاشق یه بهار بی خزونی واسه گل دادن عاشق هیچ غروبی نمیتونه بده دست شب نگاتو نمیتونه هیچ هوایی گم کنه خاطره هاتو تو همیشه سربلندی مثل سرو پر صلابت کم نمیشه از گشایش اون دو دست پرسخاوت واسه صید اون ستارت هیچ شبی...
-
خدایا! قد تموم کهکشان های دنیا دوسِت دارم
چهارشنبه 29 اسفند 1403 12:23
خدایا! قد تموم کهکشان های دنیا دوسِت دارم از اسمت من چه عشق و انرژی میگیرم چه حال خوبیه وقتی تا صبح بهت فکر میکنم چقد زیبا میشی وقتی بهت فکر میکنم عشق بی پایان من بهم بگو من عاشق ترم یا تو؟؟!... فقط می دونم عاشقی من و تو قبل از آدم و حوا بود دکتر محمد کیا
-
آغوش تو امن ترین جای جهان است
سهشنبه 28 اسفند 1403 12:33
آغوش تو امن ترین جای جهان است بر دفتر شعر و غزلم عشق روان است سمیه مهرجوئی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
سهشنبه 28 اسفند 1403 12:32
-
پُرازشور بودم روزی
سهشنبه 28 اسفند 1403 12:30
پُرازشور بودم روزی اما حالا ، من ماندم و شوری که دگرنیست یه حوری داشتم ، روزی اما حالا ، من مانده ام و خاطراتِ زیبای ، حوری که دگرنیست اما چای هنوز به راه است همان قوری که هنوزهست کاشکی می شکست آنهمه مهم زپیش من رفتند زورم دگربه دنیا نمیرسد اِی وای چه کنم بی آنهمه ، زوری که دگرنیست من خطاهایم زدانه های ماسه ها گذشته...
-
با زبان الکن با خودم سخن ها دارم
سهشنبه 28 اسفند 1403 12:28
با زبان الکن با خودم سخن ها دارم شب را به سحر گذارم وگفتگو ها دارم پنهان چو شود ستاره ها از نظرم چشم در چشم روز وهمچنان بیدارم عبدالمجید پرهیز کار
-
بهار
سهشنبه 28 اسفند 1403 12:27
-
اگرم سایهی شرم است و مرا نیست سراغی
سهشنبه 28 اسفند 1403 12:26
اگرم سایهی شرم است و مرا نیست سراغی تو چرا هیچ نپرسی که چنینی و چنانی؟ نه سلامی، نه پیامی، نه نگاهی ز تو پیدا دل تنگم نگران است، ندانم که کجایی شب هجران به درازاست و دلم خسته ز صبر است تو کجایی که ببینی غم این بیهمزبانی؟ همچو مهتاب شب تار، گذشتی و نماندی ماند در سینهی من حسرت آن مهربانی بستهام عهد که دیگر نکنم یاد...
-
.ای دلارام میوه شیرین باغم می شوی
سهشنبه 28 اسفند 1403 12:24
.ای دلارام میوه شیرین باغم می شوی درشب تاریک. آیا شبچراغم میشوی .بوسه گرمی ز لبهایت به لبهایم ببخش در میان سینه ام آیا تو قلبم میشوی من گنه بسیار کردم از گنه سیرم دگر نو عروس خانه بی خانمانم میشوی هر سحرگاه می نشینم در کنار خانه ام باز گو زین کوچه بن بست با ما میشوی مسعود موسوی
-
عکسی ازروی نگارم بردلم بنشانده ام
سهشنبه 28 اسفند 1403 12:22
عکسی ازروی نگارم بردلم بنشانده ام وقت دل تنگی به عکس اونگاهی میکنم من چه نجواها که بااو کرده ام او نظر دارد برمن ، من خطاها میکنم عارضش گردیدم اردل تنگی این سرزمین او نگاهی برمن افکندو که کاری میکنم ازتمناهای این دل برستوه آمد دلم هرچه خواهش کرد این دل گفت آنم میکنم گربیاید درکنارم یک شبی آن گلعذار من خودم دانم که...
-
ای دل نصیحتت نکردم، گفتم
سهشنبه 28 اسفند 1403 12:21
ای دل نصیحتت نکردم، گفتم چشم در انتظار صید بارها سفتم از کلام مشفقانه ام پندت نگرفت شب رفت وصبح آمد دلا کی خفتم عبدالمجید پرهیز کار
-
ای انسان، اگر داری دلی از مهر و دلسوزی،
سهشنبه 28 اسفند 1403 12:19
ای انسان، اگر داری دلی از مهر و دلسوزی، جهان را گلشنِ عشق و وفا کن، غرق در روزی. به دستت شاخهای از مهر، در چشمت صفا بنشان، که دنیا بیکران اما تهی از عشقِ هر روزی. اگر بینی که افتادهست دستی در دلِ طوفان، مرو بیاعتنا، برخیز، برگردان ز بدسوزی. تو نوری در شبِ تاریک، امیدی در دلِ غمها، مبادا خامشی سازد تو را همرنگِ...