بینِ خطهای شعرِ من
صدایت خانه کرده است
هر کلمهای را که میخوانی
مثل نفَسِ تازهای میشود
که هوایِ راکدِ اینجا را میشکند.
تو
با تلفظِ آرامِ.......
کاری کردهای
که سطرهای من
از خوابِ خود بیدار شوند
و در هوایِ تو
راه بروند.
چه کسی گفته
که دیدن فقط با چشمان ممکن است؟
من در هر بارِ خوانشت
چهرهات را در روشناییِ واژهها میبینم
صورتت را در آینهیِ حرفهایم پیدا میکنم
و این آغازِ یک دیدارِ بیپایان است.
تو میتوانی
آبی باشی برای این تشنگی
منبعِ الهام برای این شعرهای تشنه
که بیتو فقط سطرهایی خاموشاند
که در جستجویِ آوایِ تو
در تاریکی سرگردان میمانند.
بیا
و با هر خوانش
مرا بیشتر از قبل بربای
تا بدانی
چطور یک صدا
میتواند سرنوشتِ یک شاعر را
برای همیشه عوض کند.
حسین گودرزی
دل باید امشبی غزلخوانی کنه
پیشتون دل رو چراغونی کنه
که دلم رو با خودش مهمونی کنه
تا که عشقت رو فراخوانی کنه
بذارین قلب من شیدا بشه
غم رو از چهره ام پنهانی کنه
دل من رو با خود همراهی کنه
غصه رو از سینه ام خالی کنه
روز باید غرقِ دیدارتون
از عشق شما جامی اهدا کنه
وقتی که خورشید خانوم میاد بیرون
خودشو تو قصههاش معنا کنه
مه جبینم مه جبینم
دل منو ،اینجوری مجنون کنه
منو از نو دوباره، نوتر از ، نو کنه
منوچهر فتیان پور
من از خیال خودم ماهی می گیرم
نه از آب گل آلود
می نشینم در کمین فرصتی تازه
که دستم پر شود از ایده ای جذاب
من
یک قهرمان ایده پردازم
نگاهم در پی یک شاهکار تازه می گردد
و من آن شاهکار ناب خواهم بود
میدیا جادری
می بینی ؟
همه جا تاریک است
غم است ، رنج است و تاریکی ،
میگویند بایستید ...
مقاومت کنید !
اگر خم می شدیم از
دردهای بسیاری عبور میکردیم ،
اما ایستادیم و زخم خوردیم
و این زخم ها بسته شدنی نیست !
می شنوی ؟
مرهم شدنی هم نیست
هر روز خون تازه از آن بیرون می آید ...
حجت هزاروسی
دلبری ، خوش اثری ، پُر ثمری ، با هنری
چه مرامی چه وجودی چه وقاری چه سری
مادرت تاجِ سرِ خوش صفتان تا ابد است
خواهری مثل تو تا حشر ندارد بشری
پسری مثل تو کِی شد سببِ فخرِ پدر
ای که بر حیدرِ کرار مبارک پسری
اکبر و اصغر و سجادِ تو ... ماشاالله
سه علی را تو شدی لایقِ مهرِ پدری
خیره ماندند کواکب همه سوی حرمت
نیست زیبا تر از عباس در عالم قمری
دلبرانند پیِ دلبری ، اما هنر است
دلِ عشاقِ جهان را ببری یک نفری
در جهانی که همه در طلبِ منزلتند
تو به سالارِ شهیدان شدنت مفتخری
ساقی و میکده و میزده محتاجِ تو اند
مست گردان همه را با قدحِ مختصری
هر که افتاد مسیرش به هدایت فهمید
نیست جز عشقِ تو در قلبِ عوالم خبری
خوش سعادت شده هر کس که تو را می خواهد
خوش به حالم که تو از من به خودم دوست تری
امیر بهنام گل
همین چند وقت پیش بود
کبوتری
پشت پنجره جان داد
ساکنان این خانه
تا آن ور آب ها
پرده از هم دریده می بردند
که یکی کاش پشت پرده می زد بال
ما بر این بال گشائیم سخن
که نبینیم از این ناله
کبوتر شدنی
محمد کریم زاده نیستانک
برگِ خزان ز شاخه فرو ریخت، یادِ تو
آهی ز دل برآمد و بگریخت، یادِ تو
هر برگ چون گلیست که بر خاک میافتد
با رنگِ زرد و سرخ برآمیخت، یادِ تو
چون بوی مهر در نفسِ بادِ سردِ صبح
در جانِ من ز هر طرف آویخت، یادِ تو
گفتم که: «پایِ بوسه و آغوش، دور شد»
یکباره اشک آمد و آمیخت، یادِ تو
ای کاش در خزانِ دلانگیزِ این غروب
آغوشِ تو مرا بپذیرد، یادِ تو
مرتضی فرهمندعارف
یک نظر دیدم تورا
جانان اسیرت من شدم
عشق در دلم لانه کرده
چه بی وفا شده ای
دلم همیشه هوای وصل دارد
از این عشق ساده گذر ...کن
هر دم به یادت آراستم خانهِ دلم را
ای غم و شادی دلم
ای سکوت آرامشمم
با یک نظر دلم را می بری
در کوی عشق ..دل من اسیر توست
چون مجنون و شیدا
تو دلم را به یغما می بری
از هر چه غم و اندوه است
مرا جدا می بری..
فرحناز شریعت ناصری