مرا با خود ببر ؛ دریا
من از ساحل دلگیرم
ببین یارم کنارم نیست
من از این درد می میرم
مرا با موج همراه کن
ببر تا شهر رؤیاها
که عشق و عاشقی جرم نیست
اگر معشوق بوسیدی
گناه در چشم مردم نیست
مرا این صخره ها کشتند
من از بیهودگی سیرم
اسیر غربت خاکم
در این شن زار می میرم
وحید مشرقی
یاد تو، بارانیست در کویرم
که بیصدا
روی ترکهای دلم میچکد.
حنجرهام، تشنهی نام تو،
آفتاب را میمکد
تا طعم لبانت را
به یاد آورد.
تو،
دریای نرمی در خیال،
که هر شب
با تنِ بیپناهِ اشتیاق
در تو گم میشوم.
پوستم،
بر پوستِ تو میلغزد
چون آهی کشدار در شب.
و لرزشم،
در آغوشت،
تبِ سالهای بیتو بودن است.
سیدحسن نبی پور
شعر
از زخم میاد
نه از قافیه
و عشق
از صبری
که هیچ لیلایی
نفهمید.
سیدحسن نبی پور
مژده بر دل می دهم تا بنگرم یارم به خواب
تشنه ام اندر عطش چون چشمه می بینم سراب
گر چه یک دم وصل او جان را محیا میکند
صد غزل میبوسمش آن لحظه از روی شتاب
تاب این عزلت نشینی کس ندارد همچو من
چون به رویا مستم و یادش برایم چون شراب
مهدی مشرقی
دوستت دارم
حتی وقتی که باد،
سخنرانِ بیملاحظه ی این فصل،
همه ی نامههای عاشقانه ی ما را
با خود میبرد
به سمتی ناشناس.
حسین گودرزی
تو از برای دلم ، جان و هم جهان شده ای
برای عمر و دوامم ، همی امان شده ای
درخت پیر شدم تا تو قد برافروزی
بهانه ای تو برای قد_ چون کمان شده ای
منم سبوی شکسته ، تو جام پر زشراب
کنون تو باده بدست ساغران شده ای
گر از زمان جوانی عبور کرده دلم
ولی خوشم که تو ، نوبر_ جهان شده ای
درخت خشک شده ام چو فصل پاییزان
ولی تو شاخه نهالی به بوستان شده ای
چراغ این شب_ عمرم ، رسیده بر سحران
بیا که نوبت_ نوری به صبحدمان شده ای
گران خریدم و ارزان فروختم عمرم
از این تجارت_عمرم ، بهره ای کلان شده ای
کنار باد زروی تو شر و بدخواهان
که ذکر خیر دعایم ، به هر زمان شده ای
علی اصغر متقیان
تمامِ شهر
با رگهای باریکِ کوچههایش
زیرِ ترنمِ بارانِ پاییز
منتظرِ آمدنِ توست...
عطرِ اقاقیاها
بر پرچینِ دیوارِ کوچه
با رایحهٔ دلانگیزِ بارانِ صبحگاهی
درمیآمیزد
و طعمِ انتظار را
شیرینتر میکند.
و من
بر رویِ روفگاردنِ رز میلو
چترم را بسته میگذارم
تا باران
صورتم را ببوسد
پیش از آنکه تو برسی...
شاید که باد
پیامِ ترنّمِ قطرات را
پیش از من به گوشت برساند
که ای عشق
شهر بیتو
تنها مجموعهای است از نقشههای قدیمی
و کوچههایی که مسیر خود را گم کردهاند!
اما تو میرسی
همانگونه که همیشه
با موهایی آشفته از باد
و چشمانی که آسمانِ شهر را
از ابرهای غربت میشویند...
و من
چترم را این نمادِ بیمِ باران
برای همیشه
از پنجره به پایین میاندازم
تا باران
پیکرهات را
در آغوشِ بیمنتهایش بگیرد
و ما
شهر را از نو بخوانیم
با کوچههایی که نامشان را
بر لبهای تو مییابیم...
اهورا آبانی
من عاشقم
من پاییزم
اگر تو نباشی
زمستان می شوم
بهمن نوری قاضی کن
صبح یعنی:بلرزد دل من ازبرق نگاه تو
صبح یعنی:تو شمع وپروانه
صبح یعنی:بانگاه مست تو سرمست بیدارشوم
صبح یعنی:بوسه بربال توزدن پرنده قشنگم
صبح یعنی:بلبل خوش الحانم،با،نوای خوش توبیدارشون
صبح یعنی:خوشا آن لحظه دیدارتورا
که به دل صفایی وبه چشم مروه
صبح یعنی:من وتو ویه عالم دیوانگی ودلدادگی
صبح یعنی:پَرکشدکبوتر دلم به هوای کویت
صبح یعنی:قشنگی لبخند تو خورشید آسمان قلبم
صبح یعنی:قشنگی طرح لبخند تو برحریر نگاهم
صبح یعنی:سلام برآینه دوست هرصبح تابه شب
صبح یعنی:دورت بگردم مهربون
صبح یعنی:لمس نگاه تو ای حضرت عشق
صبح یعنی:طلوع خورشید عشق ازورای جنگل انبوه مژگانت
صبح یعنی:سلام برطلوع دوباره چشمانت ای زیباترین الهه ی شرقی
صبح یعنی: به وقت اذان چشمانت اقامه کنم صلات عشق
صبح یعنی:شکوفا شود غنچه لبهایت به خنده گل من
صبح یعنی:خورشید غزل باتودرخشید
صبح یعنی:صبح راباخنده هایت بی گمان افشانده اند
صبح یعنی:طلوع سپیده دم رادرچشمان تودیدن
***
صبح بخیر گفتی به ماای باوفای مهربان
درسحر گل رابرقصان ای نسیم جاودان
بوی عطریارآید ازتنت وقت سحر
پیک شادی هستی وداری زدلدارم نشان
نسیم منصوری نژاد