#قسم به پاییزی که آمده است و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها در حال افتادن ! قسم به بوسه های آخر و به باران های گاه
و بی گاه و به آغوش های خالی.قسم به عشق ! که من پاییز به پاییزباران به باران آغوش به آغوش دل تنگ توام.
✌️
#سوسن_درفش
نفست بادِ خزون و نفسِ آخر ِ برگم
توی دستایِ تو زنده، بعدِ تو آغوش مرگم
با طلوع ِ چهره ی تو توی تاریکیه آینه
گُر می گیره از حضورت لبم و گونه ی سردم
سمیرا صادقی
شده پاییز و برگ از شاخه میریزه...
درخت از درد تنهایی دلش هر لحظه میگیره...
یکی تنهای تنها در دل این جنگل انبوه...
یکی در زیر پایی عابر بیگانه میمیره...
خمیده پیکرخورشید و اخم بر چهره باد است...
به گِرد لانه ی آن بلبل سر گشته می پیچه...
هوای کوچه دل گیر و کمی سرد است...
و عشق با آه میگوید عزیزم فصل پاییزه...
درسته شعر سلطان سربه سر درد است...
ولی با این همه اندوه غم پاییز شیرینه...
رسول مجیری
شب از نگاه تلخم این روزگار خندید
دایٔماً ز خود پرسم از احتمال و تردید
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
من دیرین در این دره دشتی شده ام
لقمه مستی کابوس درشتی شده ام
ماهان فرزی
#محبوب و دل جانم ! ای مظهر ایمانم!
پشت دلم ار خم شد پیمان تو نشکستم
✌️
#مینو_رزم_پوش
از پا در آمده
ایستادگی ام
انگار
شیر یا خط
می کنم
حتی برای کشیدن یک
کاریکاتور
برای نثری حتی
به تِته پِته افتاده
نگارشم
روی کاناپه
ولو شده ام
فقط تیتر قرمز
می خوانم
یکی دارد
دست در بینی تکفیر می کند
یکی
سُر می خورد
روی نفت سیاه
یکی
انجماد
گوشش را
سرخ کرده
از انتقام
یکی
لشگر زنبور کشیده
به مزرعه ای
ملخ
که گل هایشان را
زرد کرده اند
یکی
لباس آتش پوشیده
برای فریب
یکی
تزویر می کند
انتحار برجش را
برای شکار
یکی
یکی
یکی
شده این غول بی شاخ و دم
که از لوبیای سحر آمیز
به قصد
بیدار کردمان
روییده است
شل گرفتیم
به بی خیالی
وفهمیدیم
زُق زُق کردن زیر کتف مان
برای بیرون کشیدن قلب مان
از سینه ای ست
که فقط
ماسک می خواست
ابوطالب احمدی
کدامین دل خبر دارد که من غم دارم امروز
به چشم دل پدیدار است که ماتم دارم امروز
اگر باشی کنارمن بدان کوه صبورم
ولی کوه هم خبر دارد تو را کم دارم امروز
اصغر بارانی
سیاهی چشم هایت مرکب قلم من است
کوچ خواهم کرد
به سرزمین شمالی وجودت
به شانه هایت
آن پهنه رازآلود
که انتهای آرامش است
انتهای سکون
و آغاز جنون
پناه میبرم از رنج،
به شانه های تو
که تنها تویی تسکین
برای این تن متروک
ای کاش با چشم های من
منظره شمالی تنت را میدیدی
من در آرامش طوفانی وجودت
دریا را دیدم
و در زلالی روح تو
انعکاس ماه را دیدم
آفتاب حوالی من
طلوعش را
به وقت چشم گشودن تو
کوک کرده است
تو پلک میزنی
و روزم از گوشه چشم هایت شروع میشود
ظلمت چشم هایت
نور من است
کوچ خواهم کرد به تنت
و عاشقانه ترین موسیقی ها را
با تار موهای تو خواهم نواخت
هدیه وفایی نژاد