از پا در آمده ایستادگی ام

از پا در آمده
ایستادگی ام
انگار
شیر یا خط
می کنم
حتی برای کشیدن یک
کاریکاتور

برای نثری حتی
به تِته پِته افتاده
نگارشم
روی کاناپه
ولو شده ام
فقط تیتر قرمز
می خوانم
یکی دارد
دست در بینی تکفیر می کند
یکی
سُر می خورد
روی نفت سیاه
یکی
انجماد
گوشش را
سرخ کرده
از انتقام
یکی
لشگر زنبور کشیده
به مزرعه ای
ملخ
که گل هایشان را
زرد کرده اند
یکی
لباس آتش پوشیده
برای فریب
یکی
تزویر می کند
انتحار برج‌ش را
برای شکار
یکی
یکی
یکی
شده این غول بی شاخ و دم
که از لوبیای سحر آمیز
به قصد
بیدار کردمان
روییده است
شل گرفتیم
به بی خیالی
وفهمیدیم
زُق زُق کردن زیر کتف مان
برای بیرون کشیدن قلب مان
از سینه ای ست
که فقط
ماسک می خواست

ابوطالب احمدی

پتک خورد به آشیانم

پتک خورد
به آشیانم
شاید هم
مرا جویده است
موریانه
موزیانه
شب می شود
از نور
حرف میزنم
روز می آید
خاطره میسازد
برایم شب
خیالات برم داشته
یا حقیقت است
تنها
به عشق کسی زیسته ام
و زیستنم
امروز تکیه گاهم شده
در این برکه
عکس ماهش
با سنگی
میپرد

تو
تو
تو
در این برهوت
سراب زیستن
را در گریستن
آموختی
وبغض شد
سکوتی
 پشت حنجره
پنجره ای که بسته ماند

ابوطالب احمدی

ماندن تو همچون جاری بودن

ماندن تو
همچون جاری بودن
زندگی می بخشد
ورفتن ت
مردابی ست
مرگ آلود


ابوطالب احمدی

بی شاعری:

بی شاعری:
غم را ناشناخته میپنداری
اینک من
اندوهی مجسم شده
روبروی تمامیتت زندگی
مرا به دست کسی بسپار
مرا چیزی بده
مرا به مهری ببخش
خودت را برای من تمام کن
رها شوم


ابوطالب احمدی

در آینه ببین

در آینه ببین
گیسوی چلیپات را
که موج موج
به ساحل نگاهت می رسند
آرام آرام
وه ،چقدر زیباست شکن در شکن این امواج بلند
آه
بنگر
چقدر فاصله است
بین مویی شکسته
تا
دلی شکسته


ابوطالب احمدی

مرا نخواستی

مرا نخواستی
حق داری
این روزها
کسی برای نان آجرشده
تره هم خرد نمی کند


ابوطالب احمدی