سلام به سالی که زمستان دارد

سلام به سالی که زمستان دارد
راهی تا رسیدن به بیکران دارد

فصلی که بعد از غم و تنهایی
شادی ما را با عزیزان دارد

سلام به کسی که در یاد خدا
گریه کرد تا چهره خندان دارد

روزی میرسد که خیلی زود
هادی مژده برای دیگران دارد

هادی نجفی

(آسمان چشم من ابری چرا باران نبود)

(آسمان چشم من ابری چرا باران نبود)
جوبیار چشم من جز اشک خون افشان نبود

در فراق شمع رویت سوختم معذور دار
دوزخی در پیش من ،چون با تو در هجران نبود

با چنین عشق و خرد کز جان من بر خاستست
صبر بی معشوق هرگز در جهان آسان نبود

گر نبود آن ابر مروارید بار وبرق سوز
ابر نیسان را سرشک من چرا باران نبود

در چمدان گلها ز گل چیدن فغان دارد بسی
باغبان در بوستان چون آن گل خندان نبود

تا به کی با من نسازی ای همای نو بهار
این قدر دانند یاران قدر من نادان نبود

تا در آن شب های بی پایان که در موج خطر
دل ز من می‌جست در فریاد من حیران نبود

چون به چشم خویش می‌دیدم که در دریا حباب
بود دریای وجودم لیک سرگردان نبود


آسمان چشم من ابری چرا باران نبود
از زمین از آسمان تا آسمان باران نبود

امین طیبی

تا هزاران راه هست در کوی تو ساکن شوم

تا هزاران راه هست در کوی تو ساکن شوم
مگو با من از در مایوسی و دل خستگی
تا نهایت هم شود بسته ره نگاه تو
من به فردایش دهم روح حیات و ذهن نو
چونکه شادم زین تلاش و دیدن خواب نکو
میدهم با جان و دل رنگ به کمان آرزو

محمد پاکدل

واژه هایی در حروف زندگی باشد نهان

واژه هایی در حروف زندگی باشد نهان
قسمت ما زجر زحمت زهر خوانی زاد آن

نون آن هم از نداری و نبودن نیستی
واژه هایی که تلنگر بود دائم بر روان

درد بی درمان دوری دائما دو رو برم
دال هم در مصرع بالا ی شاعر شد عیان

گاه گاه گرمی دستت گمانم گاف بود
زندگی یک لعنت دیرینه گافش رابخوان

یکدم آمد یاد یاری مصرعم از یاد رفت
یایِ آخر یک دو را هی در مسیر راهِمان

احمد صحرایی

خورشید در کرانه تاریک در ستیز

خورشید در کرانه تاریک در ستیز
آمد نوید صبح به هنگام رستخیز

وقت است وارهیم ز زنجیر فتنه‌ها
نوروز در ره است و زمستانه در گریز

هر قطره‌ای به وسعت دریاست پیش خویش
عالم تجسمی است ز اجزاء ریزریز

دیو سپید آمد و بر تخت جم نشست
دنیا به زیر ظلم نیارزد به یک پشیز

یک یک بریختند همه برگ‌های سبز
این رسم نامراد زمان است ای عزیز

شاید رها شوم ز همه دردهای سخت
روزی که پرگشایم از این خاک فتنه خیز


امیرحسین شعبانی

معطر می شود از یادت تو کوی خیال من

معطر می شود از یادت تو کوی خیال من
دوباره یاد تو جاری شد از جوی خیال من
شراب مهربانی های تو دیوانه ام کرده
نشسته مهرتو آهسته در روی خیال من
دلم تنگ نگاه جان فروز و دلنوازت شد
صبا را خواهشی دارم شود سوی خیال من
خیال از یاد تو زیباترین نقش جهان دارد
خیالم را بیارا، ای غزل گوی خیال من
تودر هرلحظه ای با جلوه ای دیگر نمایانی
دلم تقدیم تو در برگ کادوی خیال من
بیا چون شاپرک آهسته روی شاخه های دل
بشین و دلستان پیوسته آهوی خیال من

فرزاد حسینی

مُـهرِ خاموشی بزن ، گنجینه ی اسرار باش

مُـهرِ خاموشی بزن ، گنجینه ی اسرار باش
چون صدف ، با دامنِ پُر گوهرِ شهوار باش

سنگلاخِ آفرینش ، راهِ پر پیچ و خم ست
با توکّل ، در مسیرِ سـاده ی هموار باش

خوابِ تو صد پرده از بختِ سَحَر سنگین تر ست
تا نخوردی سیلیِ افلاک را ، بیدار باش

خـونِ گلشن ، از خروشِ باغبان آید به جوش
مثل بلبل ، نـاله ی مستانه کن ، هشیار باش

تا ببینی حیـرتِ قـربانیان را زیرِ تیـغ
خضر را تنها گذار ، از زندگی بیزار باش

رحم ، در تیغِ سَبُک جولانِ دستِ چرخ نیست
خشمِ خون دیدی اگر ، شمشیـرِ بی زنهار باش

هر کجا دیدی برادر می شود نا معتبر
اعتبارت را بِخَـر تـا یوسفِ بـازار باش

لشگرِ سنگینِ غفلت را ، سَبُک پیکر نخوان
چشمِ بینـا پیشه کن ، آماده ی پیکار باش

چهره ی آیینه رو را با ملامت ، چین نزن
چون قلم سر را به زیر انداز و خوش گفتار باش

جواد مهدی پور

و زمانی که یاد گرفتی

و زمانی که یاد گرفتی
بین خطوط را بخوانی
متوجه می شوی که مردم اغلب یک چیز می‌گویند
اما احساسات آنها کاملا متفاوت است
ناگهان متوجه می شوی
که گاهی لطافت پشت گستاخی پنهان می شود
و اشتیاق پشت آرامش
پشت خنده غمی بزرگ نهفته است
و بعد از بی تفاوتی قلبی داغ و عاشق...
مردم ازچیزی که آنها را آسیب پذیر می کند
شرم دارند و غیر مسلح آن را رها کرده
و از روح زخمی شان محافظت می کنند
انسان هر چه بیشتر رنج بکشد
بیشتر بسته می شود
وقتی خواندن بین خطوط را یاد بگیری
شروع می کنی به فهمیدن آدم‌ها
آنها را واقعا خواهی دید...

حجت هزاروسی