وقتی تو را می بینمت غرق نگاهم میکنند

وقتی تو را می بینمت غرق نگاهم میکنند
آهسته پیکی میدهند غرق شرابم میکنند
دریای طوفان میشوم در ساحل اندیشه ها
هر دم به آغوشم کشی بار گناهم میکنند
آهسته گر بوسم تو را نقل کلامت میشوم
پیوسته گر بوسم تو را مردم نگاهم میکنند
دردی فروان دیده ام شبهای باران دیده ام
دیوانه رویت شدم در قیل و قالم میکنند
در بازی شطرنجم و اسب نگون بال توام
رخ میکشی برروی من فکرو خیالم میکنند
آخر پشیمان میشوی از دوری دیدار عشق
من عاشقت هستم بیاشرح وصالم میکنند
ای تورک زیبا روی من آخر بنامت میشوم
صد سال دیگر زنده ام باتو نکاحم میکنند
مجنون صحرامیشوم آهسته پیدا میشوم
میمیرم از درد فراق از غصه خالم میکنند
ایجعفری از گل بگوخوابیده در کنج دلت
زیبا تصور میکنی هر لحظه لالم میکنند


علی جعفری

بی‌گمان زاینده‌رود بود

بی‌گمان زاینده‌رود بود
آبی که آوازه‌خوان
از خاطرم گذشت

تصویر جان گرفت
سی و سه پل
خواجو

ستاره‌ها درآمدند
کجاست او؟


شبنم حکیم هاشمی

سایه ای بی همراه

سایه ای بی همراه
در خیابانی سرد
بوسه ای بر سیگار
روزگاری نامرد

پرسه ای بی پایان
در شبی گندیده
دستِ سردی راهِ
خانه را دزدیده

خاطراتی از عشق
در سرش می چرخید
اسمانی بی نور
بر سرش می چر خید


خانه ای رو در رو
اتفاقی ساده
کشفِ حسّی نو با
پرده ای افتاده

می تراشد مو را
از زمانه شاکی
می رود سربازی
با لباسی خاکی

باز بر میگردد
با امیدی در دل
کوچه نور افشانیست
می شود ساکش ول

خاطراتی از عشق
در سرش میچرخند
صد چراغه رنگی
بر سرش می چرخند


حامد تقی خواه

دیدی در اخر شکست را پذیرا شدی

دیدی در اخر شکست را پذیرا شدی
دیدی در اخر نگاه را به زمان باختی
دیدی در هر زمان امروز تنها تر شدی
دیدی دل دل تو را چه بی پروا شکستند
دیدی در زمانه هیچ کس با تو یار نبود
اشک اشک با چشمان تو چه اشنا
جان جان درد درد با من چه اشنا
تار تار بزن ای بر درد این حال اشنا
دف دف بنگر بر این حال اشنا
رب رب العالمین صدای من چه اشنا
رب رب العالمین چه بر من اشنا


شهریار قاسمی

استغفار


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

وصل راهیست

وصل راهیست
پر از حادثه ی شبگردی
گویی که چاه ، درش پندار آب
بر زمینی ببخش تا آسمان ببخشد تو را
که قطره ای اشک بودم و دریا به پای من نوشت
در رهسپاری عقل ، گویند
حمل روح الهی ، در این عظیم کیهانی
که آغاز و پایانش
احرام بستن در زمزمه هاست
و چاک زدن سینه ، لب فرو بستن و برچیدن خواب
نیمه شب
سطلی شبنم و سجاده ای یاس
یاسین ، والقرآن الحکیم
آیه ها ، زیرکند
بیمارم و تحقق شفاست اعتراف به کمبود آگاهی
إِنَّمَا أَمْرُهُ
إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ
گوش کن
گندم مردمان آرد کن
تا آسیابت ، بچرخد
که در اثر ، پی به موثر خواهی برد
در این خلوت ملکوت هر کسی راهنمایی دارد
و التهاب ، حاصل عالم مثال است
بمیر
قبل از آنکه بمیرانندت
که زندگی بر اساس لرزش است
شتابناک
رو به مقصدی واحد
پس خمیازه نکش لابلای سجاده ها
وزین عادت گوشت خواری
پرهیز کن ای آدمیزاد
این آخرین نصیحت من باشد با تو ، که ،،،،
حرارت ملایم
نرم و لطیف و لذیذ را سبب است
انسان شو
تا نمایی زیبا بگیری

فرهاد بیداری

صدا به صدا نمی‌رسد

صدا به صدا نمی‌رسد
دهان‌ها پر است
از پژواک اصوات تکراری،
در این همهمه
خاموش باید بود،
نوازندگی، مجالی‌ست
برای سکوت

هومن نظیفی

هر کس که در دیار وفا منزلی نداشت

هر کس که در دیار وفا منزلی نداشت
با طالعش زمین و زمان مشکلی نداشت

بیچاره ناخدای گرفتار موج عشق
دریای پر تلاطم او ساحلی نداشت

خورشیدِ سینه سوز مرا آسمان ندید
شب پر ستاره بود و سرِ همدلی نداشت

چون سایه ای کشیده شدم سمت آفتاب
شعری برای خواب خوشم ((بیدلی)) نداشت

در حسرتِ بزرگ شدن کودکی گذشت
عمرم گذشت از چهل و حاصلی نداشت

وقتی جنون به میله ی زندان تن رسید
ویرانی اَم تصوّری از عاقلی نداشت

تا مرز نور پنجره ها را گشوده ام
آنجا میان چشم و زبان حایلی نداشت

از غصّه بال شب پره را در بغل گرفت
شمعی که در سپیده دمان محفلی نداشت

پاییز سرخ سبزی ِ باغ مرا گرفت
آری زمانه محکمه ی عادلی نداشت

عادل دانشی

غوغایی به پا کن ای مرغ سحری

غوغایی به پا کن ای مرغ سحری
همه شهر و دیار را رنگین کمان کن
بر در دیوار بزن رنگ جوانی
تمام کوچه را گل نشان کن
گل نرگس،گل میخک،گل ناز
درختان بلند قامت پر برگ
آشیان گنجشکان ،بلبلان،مرغان مینا
نوای نی بزن بر پیکر شهر
تمام عشاق را بی قرار کن
همچون برگای طلایی که افتند
به پای ساقه امیدواری

سحر کرمی