مهر میچینم سبد سبد
از تابستان چشمانت
و ریشه می زنم
در شرجی آغوشی
که بویِ خاک ِ آدمیت میدهد
بگو با کدام فصل همزادی
که خالی نمی شوی از نوبرانه ها
فاطمه_انصاری_مراسخونی
شیشه را سنگ است قسمت, من مقصر نیستم
این دو را جنگ است نسبت من مقصر نیستم
نوح اگر بر ترکِ طوفان داده جولان تا هزار
خانه اش می گشت تربت من مقصر نیستم
دشنه را از روبه رو بر سینه ام زد این فلک
بر تو بارد زخم و زحمت من مقصر نیستم
از دهانم سیل خون فواره زد غَسّال کو
لاله گونم گشته خلعت من مقصر نیستم
شام آخر تا سحر بر قاب در سودم سرم
تا ببندم راه فرقت من مقصر نیستم
حرف پایان یک طرف گفتار عمری یک طرف
گر نبودی پای صحبت من مقصر نیستم
راه خود تا آخرت با خنده پیمودم رفیق
گریه بود آن را عقوبت من مقصر نیستم
مادرم را مادرش لطف سخن آمُخته بود
پاسخم دادی به شدّت من مقصر نیستم
در گلستان عطر معنی از نفس هایم پدید
گشته پاداشش مَذَمَّت من مقصر نیستم
پود هستی از غم و تارش ز هجری دائم است
غم خوری گر زین حقیقت من مقصر نیستم
خواستی با مثنوی خورشید خود سازی به بند
گر غزل شد بر ضرورت من مقصر نیستم
مجید نیکی
چشم گشودن بهر دیدار حق دلخوش است
درابتدای عشق باجام نوشیدن خوش است
گر نباشد عشق با دنیای حیوانی چه کار
دل برای دلربا در دنیای دگر خوش است
ای که دروادی عشق به سرو پامی زنی
سر وپا رادرکار بادل و دلبر خوش است
گر به امروزو فردا سپاری وادی وعشق وگذر
هان وهون نیز بگذرد چو دلبروحالم خوش است
گر بپرسی ازروزگار بی مروت حالِ من
حالِ من نابود گشت بادرد مردن خوش است
اونکه وعده داد بامن همنشین و هم یار شود
وعده اش بشکست با پولداران دلخوش است
دیگری بود بامن در ارتباط و ارتحال
هی گفت من باتو توبا من حالِ خوش است
گفتا مادرش این بطفلی مالِ دیگر است
خوش نباش گر باشی اینهم ناخوش است
ای دنیا ترا باحال ونا خوش میگذارم میروم
شاید باشددرجای دگرخوشی آنهم خوش است
(ولی) یادتو دل ندهد به این شانس بد ِمن
گر خوب وخوشم ولی شانس من ناخوش است
ولی الله قلی زاده
تویی یـارب تمـامِ هستـیِ من
انیسِ روزهـــای سختـــیِ من
تـو اســرارِ نهــانـم را بـدانـی
نگـاهِ گـوشهِ چشمم بخـوانـی
مقـامِ ترس ز تو بـر من عطایا
که گویا بینمت هر دم خـدایا
مرا حفظم کنی یارب ز لغـزش
گذاری بـر گناهانم تو پوشش
نجاتم ده ز ترس و هولِ دنیا
ببـر از قلـبِ مـن انـدوهِ عقبا
فرازی از دعای عرفه
سلیمان ابوالقاسمی
برگرد که سیبِ دلِ من لک زده, بی تو
یخچالِ غزلهام, چه برفک زده, بی تو!
باید بروم در دلِ خود زخم بکارم
این مزرعه, انگار مترسک زده, بی تو
گویا کسی این خرمنِ دلتنگیِ من را
از بخت بدِ حادثه, فندک زده, بی تو
بر روی لبانم که عطش در عطش آه است
غم آمده, یک بوسه ی کوچک زده, بی تو
تا فتح کند قسمتی از خاکِ دلم را
این عشق, بلا فاصله, پاتک زده, بی تو
بگذار بگویم که چگونه غمِ این شعر
امشب به دلِ خسته ی من تک زده, بی تو
محمدحسین حیدری
یقین دارم زمین چون تو زیاد دارد
مگرنه تاکنون افتاده بود
یکبار تو را دستش سپردم
نفهمیدم در کدامین قرش جایت گذاشت
مابین گل پیرهنش به دنبال تو بودم,دیدم
چه جهان ها در تور زمین وامانده اند
که ز سنگینی این لقمه گران,به خود میپیچد
انگار عالمی, به تماشای سرگیجه منظومه شمسی مانده
شیدا مرادیان فرد
من
نیست ترین
هست جهانم
آریا ابراهیمی
به نقاشی جهان
نگاه کن!
نگاه کن به زندگی تپندهی جاری در جان جهان!
جریانی رنگ به رنگ
از ازل تا ابد!
هیچ مرگی
نقاشی جهان را
بیرنگ نخواهد کرد!
شبنم حکیم هاشمی