می ترسم
به آن که دوست می دارم
بگویم :
دوستت دارم
بی تردید
شراب که از سبو سرازیر شود
اندکی از آن کاسته می شود.
"نزار قبانی"
گذاشته ام همه خیال کنند
از یادت برده ام
پنهانی دوست داشتنت
حالی دارد که نپرس
"محمود قدس"
دسـته گـل را
این بار
در آغــوش تو به آب می دهــم
هرچـــــــه بادا باد
عاشـقی که حسـاب و کتـاب ندارد .
نگار الهی"
ماهی کــــــه به جــــادوی نگاه تو اسیـــــرم
یک دم بنشین با من و غــــــــــم های اخیرم
چون آهوی دل خســـته ی جنگل زده ای که
با پای خــــــودش آمــــده در پنجه ی شیرم
فرقی نکند مقصد من چیــست ، به هر حال
هرجا که بخــــــواهــــم بروم باز مســــــیرم
رد می شود از کوچـه ی بن بست تو ، آنگاه
بیست و سه دقیقـــه لب آن پنجره خیره م
تا شب همه شب خـــواب به چشمم بنشانم
تا پر شـــــــود از حسّ حضــــور تو ضمیرم
باید « تــو» بگویی شبـــــــــــت آرام عزیزم
تا با نفس گـــــــــرم تــــو آرام بگـــــــــــیرم
یک لحظـــــــه اگر تلـــخ شود طعــم نگاهت
بر کرده و ناکرده ی خـــــــــــود عذر پذیرم
من آتش مــــــــــردادم و تو غیــــــرت تیری
من زاده ی مـــــــرداد ولی عاشــــــــق تیرم
معشوق جفا پیشــــه ی بی رحم دل آزار !
زانو زدنم پیش تو بس نیست ؟ بمـــیرم ؟؟
"نفیسه سادات موسوی"
رو, دل نده به قلبم, عاشق مرا رها کن
ترک منِ عاشقِ دلدارِ مبتلا کن
عشق دردیست کان را هرگز دوا نباشد
گر عشق را دوا بود, این درد را دوا کن
در خواب خود دیدم ان روی دلبرت را
خندیدم و گفتم فکری به حال ما کن
از خواب خود جستم, تا خنده بر من کردی
دیوانه با خود گفتم ای عشق مرا رها کن
صبا حضرتی
چندی ترانه می شوم و دم نمی زنم
حرف از وجود عالم و آدم نمی زنم
این خلسه را که حاصل ایام باور است
با خاطرات غیر تو بر هم نمی زنم
وقتی تمام پنجره ها سمت آرزوست
سنگی به سینه از سر ماتم نمی زنم
گاهی که رعشه می زنی ام با نبودت
حرف نگفته ای به خودم هم نمی زنم
خط گسل به مرز جنونم کشده است
دم از طلوع زلزله ی بم نمی زنم
وقتی خراب دیده سیلابی خود ام
خود را به آب چشمه زمزم نمی زنم
تا در رگ حیات دلم لانه کرده ای
جز نبض اشتیاق دمادم نمی زنم
علی معصومی
به شهود, آنکه برخاست
به گمان, آنکه برجاست
قفل کلام را بستند
همه بی بهانه رفتند
آنچه ماند برجا اما
حرف عاشقی بود گویا
قطره قطرهها از ابر
دانههای برف بر سر
نغمههای ساز بلبل
سبزه و چمنزاری از گل
آنچه ماند برجا
همه این بود که گفتم
تو برو دلت رها کن
تو برو به زیر باران
گوش بسپار به حرف باران
که حرف حق از او بود
هر چه داشتیم از او بود
مهرداد درگاهی