کوله باری پر از خاطره بر شانه ی من

کوله باری پر از خاطره بر شانه ی من
شده بی تو خالی از مهر کاشانه ی من
رفتی و تو ندیدی قلب ویرانه ی من
ماند حسرت سر نهادن, بر شانه ی من
آخر سوخت ز غم تو, این دل بیچاره ی من
بی تو ای وای به حال دل دیوانه ی من
صبا حضرتی

رو, دل نده به قلبم, عاشق مرا رها کن

رو, دل نده به قلبم, عاشق مرا رها کن
ترک منِ عاشقِ دلدارِ مبتلا کن
عشق دردیست کان را هرگز دوا نباشد
گر عشق را دوا بود, این درد را دوا کن
در خواب خود دیدم ان روی دلبرت را
خندیدم و گفتم فکری به حال ما کن
از خواب خود جستم, تا خنده بر من کردی

دیوانه با خود گفتم ای عشق مرا رها کن

صبا حضرتی

باز امروز در سرم از فکر تو غوغاست10/10

باز امروز در سرم از فکر تو غوغاست
در دلم اشوب عشق توئه زیباست
خوابم شکست و بر لبم خنده نشست
تا فتنه ی فکر و خیال تو در دلم برخاست
خاموشی لبم نه ز بیداری و رضاست
عاجزم از گفتن عشقی که در دلم ز تو برپاست
من عاشق توام و این عشق در دلم پابرجاست
بنگر به چشمم که برای تو در دلم نواهاست
دست منه دیوانه بگیر در دستت

بنگر که چه اتشی از تو در وجودم برپاست
بنگر به من که دلم عاشق ان نگاه هاست

صبا حضرتی